- ارسالیها
- 360
- پسندها
- 1,471
- امتیازها
- 10,583
- مدالها
- 4
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #1
Aʳᶳʰᶤᵈᵃ
نگاهش به درون اتاقی افتاد. مادری دخترک تازه به دنیا آمده اش را در آغوش گرفته بود . این اولین باری بود که مادر طفل خود را بعد از شیر دادن به او می دید . دخترک خندید و مادر نیز با تماشای لبخند زیبای دخترکش لبخند زد . لــب های گرم خود را بر روی پیشانی دختر نهاد و بــوسه ایی روی آن کاشت .این زیبا ترین لحظه آفرینش بود .
صدای ساعت او را به خود اورده بود ؛ گویا باز هم چند ثانیه دیر کرده بود .
ننه سرما خندید و ارام گفت : دختر کوچولو! کاش همیشه لبخند هات بهونه طولانی بودن امشب باشه و مانند امشب بلند باشه ...
آرشیدا ی عزیز من ❤
دختر کوچولو ! همیشه لبخند بزن
میلادت مبارک و خجسته...
نگاهش به درون اتاقی افتاد. مادری دخترک تازه به دنیا آمده اش را در آغوش گرفته بود . این اولین باری بود که مادر طفل خود را بعد از شیر دادن به او می دید . دخترک خندید و مادر نیز با تماشای لبخند زیبای دخترکش لبخند زد . لــب های گرم خود را بر روی پیشانی دختر نهاد و بــوسه ایی روی آن کاشت .این زیبا ترین لحظه آفرینش بود .
صدای ساعت او را به خود اورده بود ؛ گویا باز هم چند ثانیه دیر کرده بود .
ننه سرما خندید و ارام گفت : دختر کوچولو! کاش همیشه لبخند هات بهونه طولانی بودن امشب باشه و مانند امشب بلند باشه ...
آرشیدا ی عزیز من ❤
دختر کوچولو ! همیشه لبخند بزن
میلادت مبارک و خجسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.