متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

معمایی کتاب مگره و مرد تنها| ژرژ سیمنون‌

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 247
  • کاربران تگ شده هیچ

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
کتاب مگره و مرد تنها
  • نویسنده : ژرژ سیمنون‌
  • مترجم : شهريار وقفی‌پور



⬛⬜⬛




در آن‌قدر پوسیده بود که حتی به دردِ سوزاندن هم نمی‌خورد.
مگره در را باز کرد. همان‌طور که در چارچوب ایستاده بود، چشمش به همان چیزی افتاد که سربازرس می‌خواست با آن متعجبش کند.
اتاق جاداری بود و به جای شیشه هر دو پنجره‌اش، مقوا و کاغذ کلفت گذاشته بودند. سطح ناهموار اتاق، که بین تخته‌هایش شکافهایی بود که حدود سه سانتی‌متر عمق داشت، با یک خروار خنزرپنزر پر شده بود که بیشترشان شکسته بودند و همگی، بدون استثنا، به‌دردنخور.
آنچه در نگاه اول به چشم می‌آمد تختی فلزی بود که روی آن یک تشک کاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا