گاهی چنان
گره میخورد دلت به دلی
ڪه هیچ چیز و هیچڪس را
یارای گشایشش نیست
گاهی چنان م**س.ت میشوی
از شنیدن صدایی
ڪه نفس هایش را بوسه میزنی
گاهی چنان نامی را
با جان و دل میخوانی
ڪه پژواڪ موسیقی عاشقانه ایست
گاهی چنان بیتاب میشوی
ڪه بجای اشڪ، سیل میباری
گاهی چنان دلتنگ میشوی
ڪه سَر بر دیوارِ جنون جان میدهی
اینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگی
و آغاز تمام تنهایی ها !
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.