حرفهایی دارم که زبانم جز برای تو نگوید
و شعر هایی که دلم نمیخواهد جز برای تو بخوانم
لبخندی میان گریه هایم پنهان است
که جز به روی تو به کسی نشان ندهم
پاهایم جز کنار تو میل قدم زدن ندارد
و دست هایم،برای دست هایم جز گرفتن دست تو کار دیگری نمانده است
این حوالی تنها منم
که جز تو
همه را از یاد برده ام...
بیش از حد دلتنگش می شدم
بیش از حد "بودم"
بیش از حد فرصتش دادم
بیش از حد ساده بودم
بیش از حد برایش وقت داشتم
فهمید بیش از حد عاشقشم..
برای همین خ**یا*نت کرد
برای همین دروغ گفت
برای همین رفت...
درست است که نابودم کرد
اما بگذار به همه بگوید:"بیش از حد خوب بود،دلم را زد..."!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل است دیگر...
فراموش که می شود...
ته می گیرد...
بوی تند تنهایی می دهد...
باید کسی باشد گاهی سراغش بیاید..
و به هم بزند..
این حجم بی کسی را...
با یک حواسم به تو هست!
به حرمت تمام خاطراتِ مشتركمان
هيچ نگاهي را باور نكردم
در هيچ خياباني قدم نزدم
هيچ شاخ گلي را بو نكردم
هيچ باراني را نفس نكشيدم
هر كجا كه عطري
خاطره اي يادي از تو بود...
من آنجا را خط زدم از حافظه ام
و حالا مانده ام چگونه خط بزنم !
قلبي را كه مدام دوستت دارم
را فرياد ميزند
✋