متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه نجات از منجلاب | آزاده بختیاری

  • نویسنده موضوع Unidentified
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 213
  • کاربران تگ شده هیچ

Unidentified

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
984
پسندها
16,701
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
یه دختر جنوب شهری بایه خونواده معمولی تو خیابونا و
کوچه های جنوب شهر تهران
قد کشیدم وبزرگ شدم .
دانلود رمان نجات از منجلاب
با داداش کوچیکم وبابا ومامانم
زندگی می کنم ‌
اون زمونا به تهران ،تهرون می گفتن.
بابای من یه لات به تموم معنی
بود.
مامانم یه زن خونه دار بود که جور بی مرامی بابا رو می کشید.
از سر کار رفتن بابا خبری نبود .
اخلاق خوب ومحبتم که ابدا.
تموم کار وبارش مزه پرونی والواتی سر کوچه وبازار بود آخ
که دم از غیرت می زد اما ته بی
مرامی بود .
شبا م**س.ت وخراب با نارفیقاش
بر می گشت محله، از صدای
خوندن آهنگهای شیش وهشت
اونا صدای اهالی محل در اومده
بود .
اوضاع روز به روز بد و بدتر می شد.
گاهی اوقات تا چند شب خبری
ازش نمی شد وقتی هم که بر می گشت گوشه لپش رنگی بود.
بله ،رنگ رژ لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Unidentified

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا