- ارسالیها
- 1,886
- پسندها
- 8,652
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- #1
عزرائیل و مرگ
روزی عزاییل نزد ابراهیم(ع) آمد تا جان او را قبض کند.ابراهیم(ع) مرگ را دوست نداشت.
عزراییل متوجه ی خدا شد و عرض کرد: ابراهیم(ع) مرگ را ناخوش دارد.خداوند به عزراییل وحی کرد: ابراهیم(ع)را آزاد بگذار، چرا که او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند.
مدت ها از این ماجرا گذشت تا روزی ابراهیم(ع) پیرمرد بسیار فرتوتی را دید که آنچه می خورد، نیروی هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون می آید.دیدن این منظره سخت و رنج آور، موجب شد که ابراهیم(ع)ادامه زندگی را تلخ بداند و به مرگ علاقه مند شود.در همین وقت به خانه ی خود بازگشت ناگاه یک شخص بسیار نورانی را که تا آن روز چنان شخص زیبایی را ندیده بود مشاهده کرد و پرسید: تو کیستی.او گفت: من فرشته ی مرگ هستم.ابراهیم(ع) گفت: چه کسی است که از نزدیک...
روزی عزاییل نزد ابراهیم(ع) آمد تا جان او را قبض کند.ابراهیم(ع) مرگ را دوست نداشت.
عزراییل متوجه ی خدا شد و عرض کرد: ابراهیم(ع) مرگ را ناخوش دارد.خداوند به عزراییل وحی کرد: ابراهیم(ع)را آزاد بگذار، چرا که او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند.
مدت ها از این ماجرا گذشت تا روزی ابراهیم(ع) پیرمرد بسیار فرتوتی را دید که آنچه می خورد، نیروی هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون می آید.دیدن این منظره سخت و رنج آور، موجب شد که ابراهیم(ع)ادامه زندگی را تلخ بداند و به مرگ علاقه مند شود.در همین وقت به خانه ی خود بازگشت ناگاه یک شخص بسیار نورانی را که تا آن روز چنان شخص زیبایی را ندیده بود مشاهده کرد و پرسید: تو کیستی.او گفت: من فرشته ی مرگ هستم.ابراهیم(ع) گفت: چه کسی است که از نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.