عاشقانه‌ها عاشقانه‌های فاضل نظری

  • نویسنده موضوع Hani.Nt
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 458
  • کاربران تگ شده هیچ

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
سطح
12
 
  • #11
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ ام را شب طوفانی گرداب گرفت
 
امضا : like_moon

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
سطح
12
 
  • #12
نیستی کم! نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
 
امضا : like_moon

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
سطح
12
 
  • #13
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق‌ ترم یا تو به من؟
زنده‌ ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
 
امضا : like_moon

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
سطح
12
 
  • #14
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت


دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
 
امضا : like_moon

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
سطح
12
 
  • #15
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریاد رس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
 
امضا : like_moon

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
سطح
12
 
  • #16
ای بی وفای سنگ دل قدر ناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس
با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس
آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس
پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس
 
امضا : like_moon

رزمین رولینگ

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
28/9/17
ارسالی‌ها
255
پسندها
12,222
امتیازها
30,713
مدال‌ها
14
سن
22
سطح
19
 
  • #17
شباهت من و تو هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست

کنون گرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ‌های دریاییست
 
امضا : رزمین رولینگ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا