پاییز،دستانم رابه مهر می فشارد و مرا به دنیای آرزوها می برد. آرزوهایم را مانند برگان زردرنگش می تکاند و مراچون درخت پیر که از سرما وحشت دارم به زمستان دعوت می کند.آ نچنان که برگ های رنگارنگش درهیاهوی باد بی تابی می کنند. مرا برای رسیدن به آرزوهایم بی تاب تر می کند.
پاییز،هر لحظه مرا به سمت رؤیاهایم می خواند و می خواهد که مرا همسفر باد کند تا سراسیمه در میان برگ ها به دنبال گمشده هایم بگردم و درآخر خود را در میان گمشدگانم بجویم. پاییز!ای دوست بی آلایشم. هرگاه نسیمت را به دنبال من فرستادی به او بگو تا به جای صدای هوهویش صدای خش خش برگ هایت را برای من به هدیه بیاورد، تامرا هرثانیه به یاد آرزوهایم بیاورد و درهر صدم ثانیه برای رسیدن به آنها پریشان ترم کند.
یادمان باشد اگر برگ های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چه سخت هم پاییز باشد؛
هم ابر باشد ،
هم باران باشد !
هم خیابان خیس …
امـــــا نه تـــــو باشی
نه دستی برای فشردن باشد
نه پایی برای قدم زدن باشد
و نه نگاهـــی برای زل زدن … !
پاییز فصل آمدن شکوفه ها نیست
پاییز فصل سبز شدن درختان نیست
پاییز فصل جیک جیک گنجشکان نیست
پاییز فصل با تو بودن است
در هوای بارانی اش تو را در آغوش میگیرم
تا بهترین خاطره ی من از یک روز بارانی شود