متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها |..:برآی بهترینم:..|

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 60
  • بازدیدها 1,176
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
بیا! عزیزم! تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی ، قلب مرا محبوس کن.
اگر بتوانم این ستاره قشنگ را به چنگ بیاورم! سلسله پر برف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم؛ آن وقت می‌توانم به قلبم تسلط داشته، این سرنوشت را که طبیعت برایم تعیین کرده است، تغیر بدهم ولی قدرت انسان، به عکس خیالاتش محدود است. من همیشه از مقابل گل‌ها مثل نسیم‌های مشوش عبور کرده‌ام. قدرت نداشته ام آن‌ها را بلرزانم. در دل شب‌ها مثل مهتاب بر آن‌ها تابیده‌ام. نخواسته‌ام وجاهت آسمانی آن‌ها پنهان بماند. کدام یک از این گل‌ها می‌توانند در دامن خودشان یک پرنده غریب را پناه بدهند؟ من آشیانه‌ام را، قلبم را، روی دستش می‌گذارم. کی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #2

به من گفته‌ای بدون خبر بازگشت نکنم؟ ببین این ابرهای سفید را که از جلوی ماه رد می‌شوند از مغرب به مشرق خبر می‌برند، ولی صبر لازم است. درباره خودم نمی‌دانم برای خبر آوردن لازم است تا آخر عمر صبر کنم، یا نه؟

هنوز تو را می‌بینم در مقابل در ایستاده‌ای. رو به بالا بنا به عادت نگاه می‌کنی. کی خبر مرا به تو می‌آورد؟

نسیم خنکی که مو‌هایت را تکان می‌دهد صدای من است. بارها از تو می‌گذرد و تو او را نخواهی شناخت!

عالیه! یک قطره شفاف در این وقت سحر روی دست تو می‌افتد. گمان نکن باران است. طبیعت پر از کاینات است. وقتی که عاشق از معشوقه‌اش دور می‌شود، بعد‌ها خیلی چیزها شبیه به آثار وجود آن دور شده، از نظر می‌گذرند، قطره باران که در خاموشی شب خیلی محزون به زمین می‌آید شبیه به اشک آن عاشق است...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
عزیزم!
به من سخت می‌گذرد که تو تب کنی. کاش تمام حرارت‌ها یک جا جمع می‌شد و بجای اینکه ذره‌ای به اندام تو نزدیک شود، قلب سمج مرا می‌سوزانید. با اینکه این همه مردمان شریر وجود دارند که کارشان به گمراه کردن معصومین می‌گذرد، آیا تب مقری در آن‌ها پیدا نکرد که به تو حمله برد؟ از شدت فکر و آلام باطنی حس می‌کنم دچار یک ضعف و خفگی قلبی شده‌ام. آه! کاش یک دفعه آتش می‌گرفتم. با وجود این، تمام حواسم پیش توست. چه چیز بیشتر از این قلب را به مصائب نزدیک می‌کند که انسان زود دوست بدارد، زود تسلیم بشود، و از این گذشته کدام بدبختی بزرگتر از این است که شخص...

تو تب داری، نمی‌خواهم حرف بزنم، ولی تب تمام می‌شود و باید بدانی در این مواصلت به کار مهمی که خیلی‌ها آرزو داشته‌اند اقدام کرده‌ای و تاریخ و...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
آنچه به تو می‌دهم عشق من نیست؛ بلکه تو خود، عشق منی. تویی که عشق را در من بیدار می‌کنی و اگر بخواهم این نکته را آشکارتر بگویم، می‌بایست گفته باشم که من «زنی» نمی‌جویم، من جویای آیدای خویشم.

آیدا را می‌جویم تا زیباترین لحظات زندگی را چون نگین گران‌بهایی بر این حلقه بی قدر و بهای روزان و شبان بنشاند.

آیدا را می‌جویم تا با تن خود رازهای شادی را با تن من در میان بگذارد.

آیدا را می‌جویم تا مرا به «دیوانگی» بکشاند؛ که من در اوج «دیوانگی» بتوانم به قدرت‌های اراده خود واقف شوم؛ که من در اوج غرایز برانگیخته خود بتوانم شکوه انسانیت را بازیابم و به محک زنم؛ که من بتوانم آگاه شوم.

آیدا! این که مرا به سوی تو می‌کشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمی انگیزد، نیاز تن من نیست،...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
بگذار این حقایق را برایت بگویم.

راستش این است. من نمی‌بایستی به تو نزدیک می‌شدم، نمی‌بایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم می‌کردم، نمی‌بایستی بگذارم تو مرا دوست بداری. من مرده‌ای بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفس‌هایم را می‌کشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مرده‌ای را دوست بداری.

افسوس، چشم‌های تو که مثل خون در رگ‌های من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می‌کردم خواهم توانست به این رشته پر توان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه می‌دانستم که برای من، هیچ گاه «زندگی» مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟

روزی که با تو از عشق خود گفت‌وگو کردم، امیدوار بودم دریچه تازه‌ای به روی زندگی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
به تو نگاه می‌کنم. خوابیده‌ای و چشم‌هایی را که من دوست می‌دارم بر هم نهاده‌ای. می‌دانم که پشت این پلک‌های بسته نگاهی است که چون بر من افتد سرشار از گلایه و سرزنش می‌شود. اما من، نه، من مستوجب این سرزنش نیستم: نگذار آن چشم‌هایی که روزگاری مرا با بیش‌ترین عشق‌های جهان نگاه می‌کردند، حالا کمرم را زیر بار ملامت دو تا کنند.

به آن چشم‌های درشت جان‌داری که همیشه، تا زنده‌ام، الهام‌بخش شعر و زندگی من خواهند بود. بگو که من آن‌ها را شاد و جرقه‌افکن می‌خواسته‌ام. به آن‌ها بگو که چه قدر دوست‌شان دارم، بگو که آن‌ها آفتابند و من آفتابگردان، و هنگامی که از من غایبند، چه طور سرگشته و بی‌چاره و پریشان می‌شوم.

به آن‌ها بگو که یک لحظه غیبت‌شان را تاب نمی‌آورم.

به آن‌ها بگو که سرچشمه مستی و...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
عزیز من!

باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده آرام و شادمانه تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمی‌افزاید، و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمی‌برد، ضعیف نمی‌کند، و از پا نمی‌اندازد...

این بزرگترین و پردوام‌ترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی‌شک بیش از شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را، در چنین زمانه‌ای ببخش - بانوی من، بانوی بخشنده من!

عزیز من!

قایق کوچک دل به دست دریای پهناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن، و بر خلاف جهت باد، تقلایی کن!

سخت‌ترین توفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه آن...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
عزیز من!
از این که می‌بینی با این همه مسأله برای سخت و جان‌گزا اندیشیدن، هنوز و باز، همچون کودکان سیر، غشغشه می‌زنم؛ بالا می‌پرم، ماشین‌های کوکی را کف اتاق می‌سُرانم، با بادکنک بادالویی که در گوشه‌ای افتاده بازی می‌کنم و به دنبال حرکت‌های ساده لوحانه و ولگردانه‌اش، ولگردانه و ساده‌لوحانه می‌روم تا باز آن را از خویش برانم، و ناگهان به سرم می‌زند که بالارفتن از دیوار صافِ صاف را تجربه کنم ـ گر چه هزاران بار تجربه کرده‌ام، و با سرک کشیدن‌های پیوسته و عیارانه به آشپزخانه، دلگی‌های دائمی‌ام را نشان می‌دهم، و نمک را هم قدری نمک می‌زنم تا قدری شورتر شود و خوشمزه‌تر، مرا سرزنش مکن، و مگو که ای پنجاه ساله مرد! پس وقار پنجاه سالگی‌ات کو؟

نه...

همیشه گفته ام و باز می‌گویم، عزیز من،...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
همسفر!

در این راه طولانی ـ که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد ـ بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم، باقی بماند. خواهش می‌کنم!

مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را، و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی، و رؤیامان یکی.

هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است.

شاید «اختلاف» کلمه خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید «تفاوت»، بهتر از اختلاف باشد. نمی‌دانم؛ اما به هر حال تک واژه مشکل...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
تا دیروز هرچه می‌نوشتم عاشقانه بود. از امروز هرچه بنویسم صادقانه است. صادقانه می‌گویم عاشقانه دوستت دارم.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Negar:)
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا