نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

زنگ انشاء : تابستان ༄۹۸خود را چگونه گذرانده اید ؟!؟!؟!؟!؟

MobinAm

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
319
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #1
امروز آخرین جمعه تابستان است
و حال و هوای دیگری دارد .

بعضی ها به مسافرت های مختلف رفتند و بعضی هم مثل من خانه و اینستاگرام رو ترجیح دادند .
حالا شما اگر خاطره ی جالبی دارید یا جایی رفتید قشنگ بوده ویا دوست داشتید برید رو بگید حداقل این عصر جمعه ی حوصلمون سر نره ☼

 

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,044
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
  • #2
سرکار وخونه.همین
 
امضا : Atousa

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,382
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #3
یه مدت کلـاس می رفتم.
بعد یه اردوی 4-5روزه رفتم.
پشت بندش یکی از فامیل هامون فوت شد و من مجبور شدم برم.
کلـاسم بعد از اون، منتفی شد.
بعدش هم فقط پای فیلم و لپ تاپ و انجمن و اینستا بودم.
قبل از تاسوعا-عاشورا هم رفتیم سفر.
یکـ هفته ای سفر و بعد هم کـِ باز خونه و اینا.
مهمون داری هم بیفزایید -_-
 
امضا : Maede Shams

Alef_Gaf

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,906
پسندها
24,597
امتیازها
53,373
مدال‌ها
22
  • #4
تو کل تابستون یک هفته مسافرت بودیم
بعدم از صبح بلند میشدم قهوه- درس- قهوه- درس- ناهار- انجمن-درس-قهوه- درس- انجمن- قهوه- درس- شام- درس- شیر- درس- خواب
و دوباره همین تکرار میشد
 
امضا : Alef_Gaf

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • #6
تابستون خوبی بود وبه کتاب خوندن گذشت...
واینکه مخصوصا با انجمن آشنا شدم خیلی خوب بود
 
امضا : Dizzy

I.Râstâ

رو به پیشرفت
سطح
24
 
ارسالی‌ها
247
پسندها
17,738
امتیازها
38,073
مدال‌ها
15
  • #7
حدود ۱۰ روز مسافرت عتبات عالیه به مشهد مقدس
بعدش از ۲تا۹ شب کلاس کنکور
صبح‌ها کتابخونه درس
شب‌ها خونه درس
*چند شبم با رفیقام رفتم بیرون نامردی نشه:/
این بود تابستانِ مهیجِ متنوع من:)
 

iTs_MãeDe

کاربر فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,178
پسندها
22,546
امتیازها
42,073
مدال‌ها
19
  • #8
کتابایی ک نخونده بودم رو خریدم ولی نرسیدم بخونم!
دوتا از دوستای مجازیم رو دیدم که دیدن هردوشون خیلی باحال بود!
با AybA.bA AybA.bA و YGNeae |`Yegãne`| و Maede Shams MaeDew #xk کلی کلی کلی حرف زدم. مرسی ک بودین و این همه خاطره ساختین. (با خیلیای دیگه هم زیاد حرف زدم ک دیگه اسامی زیاد بود در این مقوله نمیگنجد اسماشونو نام ببرم)
هرروز هفته رفتم موسسه زبان -__-
با رفیقامم رفتیم بیرون
:/ خاطره باحال هم زیاده ولی خدایی قابل بیان نیستن D:
 
امضا : iTs_MãeDe

Negar:)

کاربر فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
762
پسندها
3,453
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
  • #9
بعد از مدرسه کلاس های تابستانم شروع شد.
سه تا کلاس میرفتم، زبان، ایروبیک و فن بیان
زبان روزهای یکشنبه، سه شنبه و پنجشنبه ساعت 6تا7 بودش
ایروبیک روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه بودش ساعت 6 تا 8
فن بیان هم جمعه ها عصر بودش
مسافرت هم فقط یه بار رفتیم اونم ساعت 6 صبح حرکت کردیم و ساعت 3 نصفه شب رسیدیم خونه
ماه محرم هم هر شب خونه عمم مراسم و شام بود به خاطر همین بیشترش رو اونجا بودیم.
تاسوعا شهر مامانمینا بودیم. عاشورا روستا بابامینا
 
امضا : Negar:)

MobinAm

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
319
امتیازها
1,690
  • نویسنده موضوع
  • #10
چه برنامه دقیقی ماشالله
من اگه همه اینارو انجام میدادم مامانم نماز آیات با شکر به جا می آورد:thumbsupsmileyanim:
من دیروز مانتو نو مدرسه ام رو مامانم از زیر فرش در آورد و کلی غر زد ☻
 
عقب
بالا