متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مطالب جالب خاطره ی اولین روز مدرست!

|SAGHAR|

کاربر نیمه فعال
سطح
34
 
ارسالی‌ها
517
پسندها
34,059
امتیازها
57,873
مدال‌ها
24
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
یادش بخیر
روز اول مدرسه
همهمه ی بچه های کوچیک .... گریه ی دوری مادراشون!
پیدا نکردن کلاسمون .... آشنا شدن با دوستامون!

همونطور که از اسم تاپیک معلومه خاطره ی اولین روز مدرستو بنویس!
:geetk: :geetk: :geetk: :icon12: :geetk: :geetk: :geetk:
 

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,665
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • #2
خیلی خوشحال، بدونه اینکه مثل امسال زجر بکشم از یک روز قبل لباس‌هام رو که نزدیک ده بار مامانم رو مجبور کرده بودم واسم اتو بزنه رو آماده کردم. موهام رو که از شب پیش شونه زده بودم دوباره شونه و مامانم واسم بافت. بعد لباس پوشیدم و لیوان پلاستیکی با کیکِ بابانا( :big-grin:) گذاشتم توی زیپ جلویی کیفم که عکس پرنسس داشت.
وقتی رفتم مدرسه متوجه شدم به صورت کاملا اتفاقی(چون اسباب‌کشی کرده بودیم کلا) دوستِ مهد کودکم(و پیش دبستانی) توی مدرسه ماست! اما از اونجایی که توی کلاس ما نبود بهش محل ندادم(صمیمی نبودیم) وقتی گفتن کی شعر می‌خونه واسمون، من دوبار داوطلب شدم رفتم شعر خوندم. :laughting: واقعا قیافم دیدنی بوده!الان فیلمش رو می‌بینم فقط می‌خندم. مامانم سرصحبت رو با یکی از بچه‌ها باز کرد تا...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : GHAZAL NAROUEI

|SAGHAR|

کاربر نیمه فعال
سطح
34
 
ارسالی‌ها
517
پسندها
34,059
امتیازها
57,873
مدال‌ها
24
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
خودم:
چون پیش دبستانی رفته بودم عادت نداشتم که گریه کنم! مامانم از در حیاط مدرسه منو فرستاد تو و با کلی خداحافظی و مارچ و مورچ بدرقم کرد!
بعد در آهنی بزرگ حیاط یه قسمت بود که مثل یه خیابون راهکشی شده بود تا خود حیاط اصلی مدرسه.... باغبونا با شیلنگ آب پاشی کرده بودن همه جا رو و بوی خاک نم خورده حالم رو خیلی بهتر میکرد! معمولا استرس نمیگیرم ولی اون لحظه تند تند نفس میکشیدم و بعد اینکه یه لحظه نفسمو نگه میداشتم دوباره نفس میگرفتم و می خندیدم!( تو دلم قند آب میشد! که جایی درس میخونم که شیشم ها هم اونجان و جای آدم بزرگاست!)
دوستی نداشتم و کل اون محوطه ی محصور شده با درختای سبز و چمنای لابه لاشون رو تنها رفتم و بعد که به جایگاه صف ها رسیدم هی دنبال صفم میگشتم و سر در م بودم! یهو مامانم...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

saeed371

کاربر حرفه‌ای
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,521
پسندها
8,597
امتیازها
28,673
مدال‌ها
16
سن
23
  • #4
روز اول مدرسه یعنی روز بعد از جشن شکوفه ها سرا ینکه یکی از بچه هام جای منو گرفته بود باهاش دعوا کردم:offtopic:.ولی مجبور شدم اخر بشینم.اونجا هم دوست صمیی پیدا کردم.دیگه یادم نمیاد:sisi2::biggrinsmiley:
 
امضا : saeed371
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] |SAGHAR|

saba_maleke

کاربر نیمه فعال
سطح
10
 
ارسالی‌ها
533
پسندها
2,500
امتیازها
12,773
مدال‌ها
12
  • #5
والا من چون مدرسع ام رو عوض کرده بودم یکمی گیج شده بودم حتی یه بار وارد کلاس شدن دیدم ناآشناست برگشتم تابلو رو دیدم تا مطمئن شم کلاس خودمونه
بعد رو اول یه کارایی کردم که همه ازم می ترسن الان یه جور لاتی راه می رفتم و کاملا جدی بودم...ابروهام گره خورده بود و اصلا نمی خندیدم....
یکی از همکلاسی های جدیدم خواست باهام شوخی کنه همچین سرش داد کشیدم که بیچاره خفه شد
از اون به بعد همه بهم احترام میزارن
 
امضا : saba_maleke

پیچک

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
113
امتیازها
523
  • #6
دستشویی رو پیدا کردم و ادامه روز رو گریه کردم.
 
امضا : پیچک
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] |SAGHAR|

Aina_Z7

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,361
پسندها
57,989
امتیازها
60,572
مدال‌ها
29
  • مدیر
  • #7
روزی که برا اولین بار رفتم مدرسه همه گریه میکردن من پوکر فیس نگاشون میکردم:|
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] |SAGHAR|

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا