گفتم دلبر ، امشب از همیشه شب تره !
انگاری یجور غمسنگیني نشسته تو دلِ آسمون ..
دستشو گذاشت تو دستم گفت :
آسمون همون آسمونِ ،
شهر همون شهرِ ،
مردم همون مردم ..
فقط یکم خستهای ، دلتنگی !
سرشو برگردوند سمتم و گفت ببین ..
دستتو گرفتم هنوزم دلگیرِ این شهر؟
لبخند اومد و جا خوش کرد رو لبم ؛
گفتم هیچوقت زندگی دلگیر نمیشه
وقتی یکی همه جوره حالتو از بر باشه دلبر ..