وسعت درد فقط سهم من است
باز هم مال غم ها شده ام
دگر آیینه ز من با خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام..
من که بیتاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام..
کاش چشمان مرا خاک کنید..
تا نبینم که چه تنها شده ام....
دیدی که سخت نیست،اینجا بدون من؟
دیدی که صبح می شود،شبها بدون من؟
این نبض زندگی،بی وقفه می زند!
فرقی نمی کند،با من،بدون من
دیروز گرچه سخت؛امروز هم گذشت
طوری نمی شود،فردا بدون من...
کاش قلبم درد تنهایی نداشت..
چهره ام هرگز پریشانی نداشت..
برگهای آخر تقویم عشق..
حرفی از یک روز بارانی نداشت...
کاش می شد راه سرد عشق را،
بی اختیار پیمود و قربانی نداشت....