متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مطالب جالب زنان زامبی، گازگیر، شکنجه‌گر و جهادی‌های داعش

  • نویسنده موضوع ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 157
  • کاربران تگ شده هیچ

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
زندگی و کار مخوف زنان بی‌رحم داعش
زنان زامبی، گازگیر، شکنجه‌گر و جهادی‌های داعش
زنانِ داعشی همه را از کشیدنِ سیگار منع می‌کردند، اما خودشان سیگار می‌کشیدند. نوشیدنی را منع می‌کردند، اما خودشان نوشیدنی می‌خوردند. برای آن‌ها اشکالی نداشت، اما برای بقیه گناه محسوب می‌شد. آن‌هایی که جرمشان سنگین نبود را به به اصطلاح «زامبی‌ها یا گازگیرندگان» می‌سپردند. یکی از آخرین چیز‌هایی که آن‌ها از زنان می‌خواستند، پوشیدنِ کمربند انتحاری بود؛ و بسیاری از زنان برای آن داوطلب می‌شدند. همسرم از من و همسر دیگرش نیز درخواست کرد کمربند انتحاری ببندیم. همه این‌ها فقط به این خاطر بود که داعش بتواند لباس‌های وارداتی خودش را بفروشد.



[IMG...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2
ام فاروق
نام من ام فاروق است. من در دیر‌ا‌لزور، «استانِ فراوانی»، زندگی می‌کنم. من ۴۵ ساله هستم. وقتی داعش وارد شد، من بیعت کردم و به عنوانِ پلیس مذهبی شروع به کار کردم. وقتی آن‌ها رسیدند ما بسیار خوشحال بودیم. امیدوار بودیم مذهب وضعیت کشور را بهبود ببخشد. امیدوار بودیم همه چیز به روز‌های خوب گذشته برگردد. آن‌ها با مردم خوب رفتار می‌کردند. برای همین ماندیم و برای مدتی برای آن‌ها کار کردیم.

بیعت قسمی است که برای هم‌پیمانی می‌خورید. اینطوری شما یکی از آن‌ها می‌شوید. اینکه فقط می‌گفتید حامی داعش هستید، باعث نمی‌شد بخشی از گروه باشید. آن‌ها می‌ترسیدند که به آن‌ها خ**یا*نت شود. برای همین آن‌هایی که بیعت می‌کردند، اعضای داعش در نظر گرفته می‌شدند.

من فراخوانده شدم و در دادگاه قسم خوردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aran

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
یاسمین
اسم من یاسمین است. من در زمانِ حکومتِ داعش، پرستار بخش مادران در بیمارستانی در رقه در سوریه بودم. وقتی داعش این شهر را گرفت و بیمارستان را تحتِ کنترل خودش درآورد، به ما گفتند، چه بخواهیم و چه نه، باید به بیمارستان برگردیم و برای داعش کار کنیم. آن‌ها آدرس خانه‌هایمان را داشتند و اگر نمی‌خواستیم، به زور ما را به بیمارستان می‌بردند.
daesh

آن‌ها محدودیت‌هایی برای لباس پوشیدن برایمان گذاشتند که جلوی دست و پایمان را می‌گرفت. من نمی‌توانستم درست کار کنم. نمی‌توانستیم خوب حرکت کنیم. من نمی‌توانستم برای یک کودک تزریق وریدی انجام دهم. تصورش را بکنید، با چشمانی پوشیده بخواهید تزریقِ داخل رگ برای یک بچه انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aran

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #4
آیه
نام من آیه است. من ۲۷ سال دارم و معلم مدرسه ابتدایی هستم. داعش مدارس را تعطیل و آن‌ها را تبدیل به مراکز تعلیم جنگجو‌ها کرد. ان‌ها از ما می‌خواستند تا درباره «جهاد»، جنگ و قتل آموزش دهیم. ما دوست نداشتیم بچه‌ها این چیز‌ها را یاد بگیرند. برای همین در خانه به آن‌ها آموزش می‌دادیم. با بعضی والدین هماهنگ کرده بودم و گروهی کوچک از بچه‌ها را جمع کرده بودیم تا به خانه من بیایند و درس بخوانند.

اما مادر یکی از دانش‌آموزانم زیادی حرف می‌زد. خبر‌ها دهان به دهان چرخید. داعش فهمید که یک معلم در خانه‌اش به بچه‌ها درس می‌دهد و از دستورات او پیروی نمی‌کند. آن‌ها به همسرم گفتند: «بهتر است که او بر اساس قوانین داعش و در مسجد و آنگونه که ما می‌خواهیم به کودکان آموزش دهد... وگرنه..». این حرف یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aran

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #5
ناشناس‌
می‌خواهم نامم فاش نشود. از من به عنوان فردی ناشناس نام ببرید. داعش مانند یک بیماری بود، یک بیماریِ واگیردار مانند آنفولانزا که همه را آلوده می‌کند. متأسفانه این بیماری به خانه من هم آمد. این بیماری مرا از طریق همسرم آلوده کرد.

او فردی روشنفکر بود. او عاشقِ زندگی‌اش بود. کتاب می‌خواند، منطقی و بسیار تحصیلکرده بود. همه به او احترام می‌گذاشتند. به تدریج او متعصب‌تر و وفادارتر شد؛ و بعد متوجه شدم که نظراتش تغییر کرده است. نمی‌دانم چطور توضیح دهم. این اتفاق بسیار تدریجی رخ داد.
یک روز او برای دیدار با والدینش به روستا رفت.

روز بعد، مادرش به من تلفن زد و گفت: «او رفته است. همین. او را فراموش کن. او دیگر شوهر تو نیست.»
۴۰ روز در خانه یکی از خویشاوندانم ماندم و به خانه بازنگشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aran

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #6
نور محمد
من نورمحمد هستم و در سال ۱۹۹۱ متولد شدم. شوهرم یک سرباز ساده بود. وقتی داعش آمد، او به آن‌ها پیوست. او مرا از دیدنِ خانواده‌ام منع کرد. صادق باشم، او نمی‌توانست مرا ترک کند. او نیمه دیگر من بود. در ضمن، ما دو بچه داشتیم و من بچه سوممان را ۶ ماهه باردار بودم. نمی‌دانم چرا همسرم به داعش پیوست، اما دوستانش او را متقاعد کردند. سعی کردم نظرش را تغییر دهم، اما موفق نشدم.

وقتی در موصل بودیم، تهدید کردم که از او جدا می‌شوم و به خانه والدینم می‌روم. او گفت: «برو، اما بچه‌ها را نمی‌بری. آن‌ها بچه‌های من هستند.»
daesh

این کار به خاطر داعش و ارتش عراق بسیار خطرناک بود. رفتار شوهرم با من خیلی بهتر شده بود. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aran

¦[☆ Atrin ☆]¦›

نویسنده افتخاری
سطح
24
 
ارسالی‌ها
11,709
پسندها
10,744
امتیازها
67,173
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #7
خدیجه
اسم من خدیجه است. ۳۳ سال دارم و با یکی از اعضای داعش ازدواج کردم. او اهل بلژیک بود. شوهرم را وقتی ملاقات کردم که من را از برادرم خواستگاری کرده بود. او همان زمان دو همسر دیگر داشت. یکی از آن‌ها در بلژیک مانده بود، چون نمی‌خواست همراه او به سوریه بیایند. خانواده من به دلایل مالی و مذهبی از این ازدواج استقبال کردند. اما وقتی او را دیدم، گفتم نمی‌خواهمش. او ریش و مو‌های بلندی داشت. اما من را مجبور کردند با او ازدواج کنم.

وقتی من را به خانه برد، همسرش در خانه نبود. او بسیار خشن بود. او شب عروسی من را کتک زد. تحقیر شدم. او فقط با من خشن نبود. من را جلوی همسر دیگر و او را جلوی من کتک می‌زد؛ و ما جرأت نداشتیم چیزی بگوییم. او ما را می‌برد تا تنبیهات داعش را ببنیم. یک روز در ماشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ¦[☆ Atrin ☆]¦›
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aran

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا