نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

ادامه بده و تایپ کن

  • نویسنده موضوع Z.sajad.f
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 83
  • بازدیدها 1,834
  • کاربران تگ شده هیچ

Shabnm

رو به پیشرفت
سطح
4
 
ارسالی‌ها
218
پسندها
9,068
امتیازها
23,913
مدال‌ها
3
  • #71
سریع دویدم لباسمو پوشیدم و با ماشین به سمت بیمارستون بردمش ....
من اصلا نمیدونم داستان چیه-_-
وقتی به بیمارستان رسیدم. دیدم عه اومدم تیمارستان. بیخیال سر تکون دادم و وارد شدم. وقتی با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم دکترا با لباسای سفید و.. روی تختا بسته شدن و مریضا با چشمای چپ و چول به جا دکترا و پرستارا توی بخش وول میخورن و الکی مثلا به بقیه رسیدگی میکنن:/
 

MARYAM.NAJAFI

کاربر فعال
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,276
پسندها
40,087
امتیازها
64,873
مدال‌ها
23
  • #72
من اصلا نمیدونم داستان چیه-_-
وقتی به بیمارستان رسیدم. دیدم عه اومدم تیمارستان. بیخیال سر تکون دادم و وارد شدم. وقتی با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم دکترا با لباسای سفید و.. روی تختا بسته شدن و مریضا با چشمای چپ و چول به جا دکترا و پرستارا توی بخش وول میخورن و الکی مثلا به بقیه رسیدگی میکنن:/
با چشمای از وحشت گشاد شده اومدم بیام بیرون که...
 
امضا : MARYAM.NAJAFI
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] Shabnm

Shabnm

رو به پیشرفت
سطح
4
 
ارسالی‌ها
218
پسندها
9,068
امتیازها
23,913
مدال‌ها
3
  • #73
با چشمای از وحشت گشاد شده اومدم بیام بیرون که...
یکی بازومو گرفت. ترسیدم و سوسکو محکم توی دستم که تو جیبم بود فشار دادم که صدای قرچش در اومد. بعدش همون ک بازومو گرفته بود خنده ی بلندی کرد و گفت:
-بیا... بیا بریممم توووو... نترسسس درد نداره :sarcastic: :spiteful:
 

MARYAM.NAJAFI

کاربر فعال
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,276
پسندها
40,087
امتیازها
64,873
مدال‌ها
23
  • #74
یکی بازومو گرفت. ترسیدم و سوسکو محکم توی دستم که تو جیبم بود فشار دادم که صدای قرچش در اومد. بعدش همون ک بازومو گرفته بود خنده ی بلندی کرد و گفت:
-بیا... بیا بریممم توووو... نترسسس درد نداره :sarcastic: :spiteful:
اروم لبخندی زدم و گفتم :بمونه واسه بعد و سریع از اونجا اومدم بیرون و دستم و اورم بیرون از شلوام که....
 
امضا : MARYAM.NAJAFI

Shabnm

رو به پیشرفت
سطح
4
 
ارسالی‌ها
218
پسندها
9,068
امتیازها
23,913
مدال‌ها
3
  • #75
اروم لبخندی زدم و گفتم :بمونه واسه بعد و سریع از اونجا اومدم بیرون و دستم و اورم بیرون از شلوام که....
دیدم ای دل غافلللل. همه ی محتویات روده و معده و کل بدن ایت بنده خدا از قسمت زیرین دُمش زده بیرون. شروع کردم فاتحه فرستادن و گریه زاری کردن که دیدم همه دارن با گریه و فاتحه دورم جمع میشن. منم دگ رفتم تو جو و یکیم اون وسط نوحه میخوند. سوسکم سوسکم سوسکم ای جان دلم سوسکم...
 

MARYAM.NAJAFI

کاربر فعال
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,276
پسندها
40,087
امتیازها
64,873
مدال‌ها
23
  • #76
دیدم ای دل غافلللل. همه ی محتویات روده و معده و کل بدن ایت بنده خدا از قسمت دُمش زده بیرون. شروع کردم فاتحه فرستادن و گریه زاری کردن که دیدم همه دارن با گریه و فاتحه دورم جمع میشن. منم دگ رفتم تو جو و یکیم اون وسط نوحه میخوند. سوسکم سوسکم سوسکم ای جان دلم سوسکم...
راوی
یهو یه بمب که خطای انسانی هم بود از قضا فرود اومد روی این دسته از عزاداران و همگی به دیار باقی شتافتند.
و در همون حین بچه ای زاده شد به نام سیروس
 
امضا : MARYAM.NAJAFI

Shabnm

رو به پیشرفت
سطح
4
 
ارسالی‌ها
218
پسندها
9,068
امتیازها
23,913
مدال‌ها
3
  • #77
راوی
یهو یه بمب که خطای انسانی هم بود از قضا فرود اومد روی این دسته از عزاداران و همگی به دیار باقی شتافتند.
و در همون حین بچه ای زاده شد به نام سیروس
و این سیروس ما از تو قنداق هی حرف میزد ور ور ورررر. یهو پاشد گفت:
-این اشتباه بوده؟! غلط کردید اشتباه کردید.
و در اینجا خدا داستان رو pause کرد و یه چش غره رفت و پوفی کشید و دوباره play کرد
 

MARYAM.NAJAFI

کاربر فعال
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,276
پسندها
40,087
امتیازها
64,873
مدال‌ها
23
  • #78
و این سیروس ما از تو قنداق هی حرف میزد ور ور ورررر. یهو پاشد گفت:
-این اشتباه بوده؟! غلط کردید اشتباه کردید.
و در اینجا خدا داستان رو pause کرد و یه چش غره رفت و پرفتی کشید و دوباره play کرد
و خدا هم می دونست که نمی توان از پس سیروس و سیروس های دیگر برامد.
در نتجیه داستان رو pause کرد و سیروس رو حذف کرد و به جایش یک سردار گذاشت...
 
امضا : MARYAM.NAJAFI

Shabnm

رو به پیشرفت
سطح
4
 
ارسالی‌ها
218
پسندها
9,068
امتیازها
23,913
مدال‌ها
3
  • #79
و خدا هم می دونست که نمی توان از پس سیروس و سیروس های دیگر برامد.
در نتجیه داستان رو pause کرد و سیروس رو حذف کرد و به جایش یک سردار گذاشت...
خلاصه همه چی بهم ریخت و تو اون هیر و ویری این سوسکه یهو پاشد گفت:
-آقا یه لحظه یه لحظه. اصلا قرار نبود من بمیرم.چی شدددد؟! آقای کارگرداننن کاتتتت
 

MARYAM.NAJAFI

کاربر فعال
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,276
پسندها
40,087
امتیازها
64,873
مدال‌ها
23
  • #80
خلاصه همه چی بهم ریخت و تو اون هیر و ویری این سوسکه یهو پاشد گفت:
-آقا یه لحظه یه لحظه. اصلا قرار نبود من بمیرم.چی شدددد؟! آقای کارگرداننن کاتتتت
اقای کارگردان که داشت اشک تمساح می ریخت گفت کات و کوفت!
اخه من نمی دونم کی به شما مدرک بازی گری داده باید به شما....
 
امضا : MARYAM.NAJAFI
عقب
بالا