- ارسالیها
- 218
- پسندها
- 9,068
- امتیازها
- 23,913
- مدالها
- 3
من اصلا نمیدونم داستان چیه-_-سریع دویدم لباسمو پوشیدم و با ماشین به سمت بیمارستون بردمش ....
وقتی به بیمارستان رسیدم. دیدم عه اومدم تیمارستان. بیخیال سر تکون دادم و وارد شدم. وقتی با دقت بیشتری نگاه کردم دیدم دکترا با لباسای سفید و.. روی تختا بسته شدن و مریضا با چشمای چپ و چول به جا دکترا و پرستارا توی بخش وول میخورن و الکی مثلا به بقیه رسیدگی میکنن:/