متفرقه تاپیکـ همگـانی زمـسـتـآن

[༆ALN]

بیا و چند صباحی کنارم باش

زمستانِ​

بیا و چند ساعتی کنارم بنشین​

زمستانِ
​

 

[DEVIL~]

از ما که گذشت
اما اگر سراغ دیگری رفتی
پاییز عاشقش نکن
بگذاری و بروی
زمستانش سردتر
از همه ی زمستان های‌
عمرش خواهد شد
بدون باران
بدون برف
پر از بغض و سرما

 

[DEVIL~]

زمستان اب سردی بود روی دست پاییز تا یادمان باشد که روزگار، لحظه های زندگیمان را تا می کند می گذارد در چمدان خاطرات
می رود سفری دور و دراز
و هیچگاه باز نمیگردد

 

[DEVIL~]

امروز دوباره رد پایی از تو
تنهایی و خانه و صدایی از تو
برف آمده در شهر خدا رحم کند
در من گذر خاطره هایی از تو

 

[E m i n a]

اصلا می دانید فلسفه ی وجودی سرماخوردگی به همین است
اینکه صدایت بگیرد و کسی پشت گوشی بپرسد: رفتی دکتر؟!
اصلا عطسه و سرفه برای این است که صدایش به گوش کسی برسد
بلند شود یک چای لیمو برایت دم بکند
کمی نگران حالت بشود
گلودرد را بر این منظور نازل کرده اند که ببینی در آن وضعیت ناگوار چقدر حاضر است روی سلامتی اش خطر کند و بوسه ای نثارت بکند
سرفه را برای عشق اختراع کرده اند. پنی سیلین بهانه است!
هر آن دیدید از دو نفره ها فقط یک نفرشان سرما خورده است می توانید به عشق شک کنید. سرما را تنها باید دو نفره خورد!

 

[DEVIL~]

به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم

به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم

 

[DEVIL~]

ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار

 

[DEVIL~]

شعرهای سپیدم
مال خودم نیست
شعر خداست
من فقط منتظر می‌شوم زمستان از راه برسد،
تا خدا شعر تازه‌ای بنویسد روی کاغذ ابرها
و سپس شعرهای کهنه‌اش را ریز ریز کند
تا زمین پر شود از کاغذ‌های سپید

آنگاه کافی‌ست به یکی ازین دانه‌های خیس خیره شوم
و از روی دست خدا شعر نو بنویسم

پوریا شیرانی

 

[DEVIL~]

چقدر سیگار به یادِ تو کنارِ این پنجره دود کنم و چقدر به حسرتِ یک بوسه ات ، مدام کام بگیرم سیگارهایم را ؟

مگر میشود کنارِ پنجره ی اتاق ، لیوانی از گلِ نرگس باشد و برف هم ببارد و من تو را نخواهم ؟

چگونه این زمستانِ سردِ تنهایی ام با بویِ عطرِ شالگردنی که برایم بافته ای باید به سر شود ؟

بغضِ نبودنت عاقبت یک روز مرا خواهد کشت...

 

[AYDA HOSSINY]

فصل هم فصل های قدیم. نمی دانم اسمان چرا با من لج است. مثلا برف ببارد چه می شود؟ چشم ندارد ببیند من و تو باهم ادم برفی درست کنیم؟ یا مثلا روی برف ها قدم بزنیم و رد پا به جا بگذاریم؟ اخر اسمان هم اینقدر حسود؟ حالا برف هم نه لااقل یک باران پاییزی که می شود ببارد. ان هم نمی شود؟ برگ ریزان چطور؟ اصلا بی خیال این حرف ها دلم یک افتاب دنج تابستانی می خواهد تا به بهانه ی گرما با تو بستنی بخورم. این یکی هم نمی شود؟ دگر خرید عید که می توانیم بکنیم نه؟ یانه یک مسافرت نوروزی چطور است؟ تولدت راهم می توانیم جشن بگیریم. اصلا ما باهم نیاز به هیچ کس نداریم. بهار باشد، تابستان باشد، پاییز یا حتی زمستان. تو بگو اصلا وسط کویر لوط یا قطب شمال یا اقیانوس اطلس. با تو همه جا و همه وقت خوش می گذرد...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.