• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشمان تیره | پادشاه کاربر انجمن یک رمان

Dark king

مدیر بازنشسته سرگرمی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,553
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
به سردی گفت:
- دعوتم نمی‌کنی؟
خودمو شرمنده نشون دادم و گفتم:
- بابا‌جان اگه میشه همین بیرون حرف بزنیم. من رو که می‌شناسی؛ شلخته‌ست خونه.
باید هرچه زودتر برم سرزمین روشنایی. باید دست گیسو و ماهان رک بگیرم و ببرم، قبل از اینکه بفهمه اون‌ها اینجان.
- همین‌جا بمون الان برمی‌گردم!
سرش رو تکون داد و من با خون‌سردی حرکت کردم و وقتی از دیدش خارج شدم با تمام سرعتم حرکت کردم رفتم سمت اتاق ماهان. باید اول دست و پاهاش رو باز می‌کردم.
به در اتاق رسیدم، در رو هُل دادم و رفتم داخل. در با صدای بدی خورد به دیوار و ماهان با ترس نگاهم کرد. نمی‌دونم داخل نگاهم چی بود که گفت:
- چی‌شده؟ گیسو کجاست؟ اتفاقی براش افتاده؟
تنها کلمه‌ای که می‌تونستم بگم پادشاه تاریکی بود و فقط پنج ثانیه طول کشید تا اون‌ هم با عجله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Dark king

مدیر بازنشسته سرگرمی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,553
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
دست‌هام رو تا مچ توی دهنم کردم و وقتی زبونم رو لمس نکردم، چشم‌هام رو تا ته باز کردم. حتی نمی‌تونستم داد بزنم! همون لحظه موجودی قرمز و مشکی با چشمایی که می‌تونستم تشخیص بدم اون یک شیطانه؛ به من نگاه می‌کرد.
شاید قابل باور نباشه؛ اما اون لبخند زد و دندون‌های تیزش رو به رخ من کشید و در همون لحظه به سمتم حمله‌ور شد. خواستم فرار کنم؛ اما نمی‌تونستم تکون بخورم. همون لحظه‌ای که منتظر مرگ بودم با صدای فریاد بلندی و چک محکمی که به صورتم خورد با فریاد بلندی بلند شدم، به دور و برم نگاه کردم و متوجه ماهان، شهاب، گیلدا، طلا و بقیه‌ی اعضای خانواده‌ام شدم. حتی مردم شهر دورم جمع شده بودن و با ترس نگاهم می‌کردن.
وحشت‌زده دستم رو توی دهنم کردم. وقتی زبانم و لمس کردم همون دست خیسم رو به چشم‌هام کشیدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Dark king

مدیر بازنشسته سرگرمی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,553
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
همون لحظه چشمای ماهان سفید شد و انگار محو چیزی باشه شد، داشت زیرلب چیزی می‌گفت.
متوجه شدم داره تصاویری از آینده می‌بینه پس نشوندمش روی صندلی و دو سه تا شمع مشکی روشن کردم تا بتونه تمرکز کنه و خودم از اتاق رفتم بیرون تا مزاحمش نباشم.
***
«ماهان»
تو اتاق گیسو پرت شدم و سرم درد گرفت. با درد بلند شدم و گیسو رو دیدم که به روبه‌روش نگاه می‌کنه و شهاب باهاش حرف می‌زنه. چیزی از حرفاشون متوجه نمی‌شدم، همون لحظه پرت شدم توی جنگل.
زمزمه‌هایی می‌شنیدم که اسم گیسو رو صدا می‌زدن و گیسو هراسون دنبال صدا می‌گشت و فرار می‌کرد. همون لحظه پشت سرش گرگ بزرگی قرار گرفت و دندونای تیزش رو به رخ گیسو کشید.
گیسو ترسیده فرار می‌کرد و با ترس به آسمون جنگل نگاه می‌کرد و شاخه‌های درخت رو با عجله کنار می‌زد که یک‌هو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Dark king

مدیر بازنشسته سرگرمی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,553
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
دست و پام رو گم کردم. لرزش خیلی شدید بود. همه‌ی ظروف سلطنتی افتادن و شکستن. سعی کردم برم دنبال گیسو؛ ولی وقتی به پله‌ها رسیدم از بهت، توانایی حرکت نداشتم.
گیسو با لباس بلند پف‌دار سلطنتی خیلی ریلکس از پله‌ها پایین می‌اومد. سرش رو بالا گرفته بود و با اعتماد به نفس از پله‌ها پایین می‌اومد، صدای کفش‌های پاشنه بلندش با صدای شکستن شیشه‌های قصر مخلوط شده بود، حتی نمی‌دونستم باید چه عکس‌العملی نشون بدم فقط خیره شده بودم تا وقتی که از کنارم رد شد.
شهاب اومد بگیرتش باهاش حرف بزنه؛ ولی با آرنج سمت قفسه‌سینه‌ی شهاب کوبید که شهاب عقب‌عقب رفت و به ستون قصر برخورد کرد.
برگشت سمت شهاب و وقتی چشم‌هاش رو دیدم، وحشت تمام بدنم رو فرا گرفت. نباید اون اتفاق می‌افتاد! نباید چیزی که دیدم به واقعیت تبدیل می‌شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Dark king

مدیر بازنشسته سرگرمی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,553
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
حواسم و جمع کردم پیش شهاب. شهاب زنده می‌موند ولی... . پاهای کسی رو کنارم احساس کردم، سرم و بلند کردم و با گیسو روبه‌رو شدم. داشت زجه می‌زد. گریه می‌کرد. می‌خواست شهاب بلند بشه.
نمی‌تونستم کمکش کنم باید فقط از قصر بیرونش می‌کردم. بعداً خودش می‌فهمید به‌خاطر خودش بود... .
بلند شدم زدم تو گوشش.
- چجوری هنوزم اینجایی؟ چرا از اینجا نمی‌ری؟ خوشت میاد ببینی حالش بده؟ همه‌چی تقصیر توئه، می‌دونستی؟
زدم تخت سینه‌اش و گفتم:
- تو یک آدم نفرت انگیزِ رو مخی که فقط به فکر خودت و خواسته‌هاتی؛ بهتره هرچه زودتر از اینجا گمشی بیرون. نمی‌خوام تو هوایی نفس بکشم که یک آدم عوضی اونجا نفس می‌کشه.
***
«گیسو»
هنوز متعجب بودم. اینی که داره با من اینجوری حرف می‌زنه، ماهانه؟ برادر من؟ همون که همیشه دوستم داشت؟ پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Dark king

مدیر بازنشسته سرگرمی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/5/21
ارسالی‌ها
241
پسندها
1,553
امتیازها
9,913
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
اصلاً به صداهای اطرافم توجه نمی‌‌کردم. انقدر خسته بودم حال نداشتم بلند بشم سر جام بشینم.
با کلنجار رفتن با خودم بلند شدم، سرمو راست کردم، به چشمام دست کشیدم و با دیدن یک انسان اونم توی کلبه، روبه‌روی من، جوری که انگار منتظر بود بیدار بشم، شوکه شدم و فوراً بلند شدم و گارد دفاعی گرفتم.
اون هم بلند شد و به سمتم اومد، با سری کج نظاره‌گر من بود. تازه نگاهم به استایلش افتاد. یک کلاه کاسکت مشکی رو سرش بود، بدنش ورزیده بود، لباسش چرم بود، دست‌کش چرم پوشیده بود، نیم‌بوت مشکی مات و خیلی لش ایستاده بود.
خب از انسان که نباید ترسید درسته؟!
- تو کی هستی؟ چجوری اومدی تو؟!
دهن باز کرد و جوابمو داد:
- تو اومدی تو خونه‌ی من؛ از من می‌پرسی اینجا چی‌کار می‌کنم؟!
صداش. وای صداش چقدر خوب بود. گیرا بود در عین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark king
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا