• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اکسیون | مت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ayden
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 184
  • کاربران تگ شده هیچ

ayden

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
24
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
اکسیون
نام نویسنده:
مت
ژانر رمان:
#عاشقانه #جنایی #درام
کد رمان: 5623
ناظر: ♡°DINA° ♡°DINA°

خلاصه: سرنوشت ۹ نفر به زندگی تیره و تاریک پدر و مادرهایشان مرتبط است.
آنها بی‌خبر از همه جا زندگی می‌کنند و چشمان خود را به روی حقایق بسته‌اند.
کسی چه می‌داند! کور بینا می‌شود؟ سرانجام آنان چه می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,826
پسندها
24,522
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ayden

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
24
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
نگاهی به دور و اطرافم انداختم. انواع و اقسام موتور با قابلیت‌های خفن و کمیاب! دستی به موتورم کشیدم. هرچند قدیمی بود ولی آن را به هیچ‌کدام از موتور‌‌‌‌هایی که این‌جا بودند ترجیه نمی‌دادم.
صدای سوت داور بلند شد تا موتور‌سواران را دور هم جمع کند. کیف لباس‌هایم را برداشتم به سمت کمد لباس‌ها رفتم.در کمدم را باز کردم و کیفم را داخل کمد گذاشتم. گوشی را از داخل جیبم درآوردم تا داخل کمد بگذارم که صدای ویبره‌اش توجه‌ام را به خودش جلب کرد. روی صفحه‌ی موبایل نگاهی انداختم. امید بود. هوف بلندی کشیدم و موبایل را داخل کمد گذاشتم. کمی مکث کردم... . ولی نه! نگران می‌شد. با کلافگی موبایل را برداشتم و جواب دادم.
- عجله دارم زود بگو چیکار داری؟
امید: تو باز لج کردی و رفتی؟ بابا جان یهو...
- امید دیرمه قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ayden

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
24
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
هنوز شروع نکرده از اکثر موتورها جلو بودم. موتور بعدی را پشت سر گذاشتم و به عنوان نفر اول بقیه‌ی مسیر را طی کردم. به اواسط مسیر که رسیدم به فکر فرو رفتم. لبخند خبیثانه ای زدم. مدال این مسابقه را کجای اتاقم بگذارم؟
سرعتم را کم کردم. چون خیلی از بقیه‌ی موتورسوار‌ها دور شده بودم و امکان نداشت که به من برسند. در افکار خودم سیر می‌کردم که همان موقع موتوری با سرعت نور از کنارم رد شد. شوکه شدم و چشمانم رو از پشت کلاه ریز کردم.چی شد؟!همان موتورسوار ریز جثه بود. امکان نداشت!
باز پایم را روی گاز گذاشتم و با سرعت به طرفش رفتم. عمرا اگر می‌گذاشتم زودتر از من به خط پایان برسد. کم‌کم داشتم بهش نزدیک می‌شدم که به یک پیچ تند رسیدم که حتما باید سرعت را کم می‌کردم. ولی نمی‌توانستم ازش عقب بمانم آن هم الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ayden

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
24
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
از دیدن چشم‌های آشنایش هول کرده بودم. آب گلویم را قورت دادم و بهش خیره شدم. ادامه داد:
دختر: اگه فکر می‌کنی به خاطر حواس‌پرتی تو ازت جلو زدم پس... .
یک قدم آمد جلوتر و در چشمانم خیره شد.
دختر: نظرت چیه یه‌بار دیگه مسابقه بذاریم؟ فقط خودمو خودت!
چیزی نگفتم و فقط بهش خیره شدم. دستشو گذاشت سر شونم و با لحن یواش‌تری گفت:
دختر: اوکی پس می‌بینمت.
لبخند ریزی زد و از کنارم رد شد. رفتم سر میز پذیرایی و آب معدنی رو کامل سر کشیدم و به رفتنش خیره شدم.
***
«قسم»
جلوی آینه موهایم را بالای سرم جمع کردم و کیف وسیله‌هایم را از داخل کمدم برداشتم و روی کولم انداختم. تو فکر آن پسر رفتم. واقعا هم اگر طی مسیر سرعتش را کم نکرده بود نمی‌توانستم از آن جلو بزنم. ولی طفلک بدجور به زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ayden

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/5/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
24
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
هر‌سه نفر به من خیره شدند.
- پس سپنتا چی؟
سپنتا سرش را به زیر انداخت. سعید و نگار هم به هم نگاه کردند و لبخندشان را خوردند. مکثی کردم و گفتم:
- نشد؟
یک‌دفعه صدای خنده های ریز سپنتا بلند شد. با تعجب نگاهش کردم.
سپنتا: خدا وکیلی بازیگرای خفنی هستین! دمتون گرم.
صدای خنده‌‌‌ی آن دوتا هم بلند شد. با سردرگمی نگاهشان کردم. سپنتا با انگشتش ضربه‌ی کوچکی به نوک بینی‌ام زد؛ و با همان لبخند و با صدای آرام ادامه داد:
- معماری قبول شدم!
با چشمان گرد نگاهش کردم. از زور هیجان، دستانم گز گز می‌کرد.
-خدا وکیلی؟
سرش را تندتند و با ذوق تکان داد.
به آغوش کشیدمش. بیشتر از خودم برای سپنتا خوشحال بودم. سال قبل نتوانست قبول شود. ولی امسال هرسه باهم درس خواندیم. انتظار داشتم همین اتفاق بیافتد. سعید پشت سپنتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا