• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ملکه سیاه | هستی بابائی نیا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع H*a*s*t*i
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,249
  • کاربران تگ شده هیچ

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
با عصبانیت به سمتم اومد و گفت:
- احمقی دیگه! احمقی و نمی‌فهمی که و تو باعث این حال کامرانی! احمقی و نمی‌فهمی نزدیک بود بمیره!
چشمام گرد شد!
یعنی چی که من باعث حال کامرانم؟
با تعجب گفتم:
- اونوقت چرا من باعث حال کامرانم؟
سری از تاسف تکون داد.
- از جلوی چشمام گمشو!
- مثلا اگه گم نشم چه غلطی می‌کنی؟
خواست چیزی بگه که کامران داد زد:
- بس کنید دیگه اه! آرمین ولش کن تو هم! ساحل من مشکل تنفسی دارم تو جاهای فضا بسته و کوچیک دچار حمله عصبی می‌شم!
ناباور به کامی نگاه کردم من چیکار کردم؟!
نزدیک بود یک نفر رو بکشم؟
سرم گیج رفت و احساس کردم فشارم افتاد!
به سمت کامران رفتم و با بغض گفتم:
- من... من نمی‌دونم چی باید بگم! واقعا قصدم شما نبودین قسم می‌خورم! معذرت می‌خوام به‌خدا اگه چیزیتون می‌شد منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
قطع کردم و رو به کامی گفتم:
- خب دیگه من باید برم بازم میام بهت سر می‌زنم مراقب خودت باش!
لبخندی زد.
- چشم خانم دکتر!
متقابلا لبخندی زدم و سریع به بخش رفتم عسل اونجا نبود ولی سارا رو دیدم که داره تند تند یه چیزی می‌نویسه.
با شیطنت به سمتش رفتم پشتش به من بود و من رو نمی‌دید رفتم پشتش و یک دفعه گفتم:
- پخ!
از ترس یه متر پرید بالا!
خواستم خندم رو مخفی کنم ولی مگه می‌شد؟ پقی زدم زیر خنده!
انقدر خندیدم که کم مونده بود دیوارا رو هم گاز بگیرم.
سارا بعد از چند دقیقه به خودش اومد و با کلاسور محکم یکی زد تو سرم که آخم بلند شد!
بلند بلند شروع کرد به فحش دادن:
- خبر مرگت با این خر بودنت آدم نیست که انتظار آدم بودن داشته باشم خری دیگه!
با ته مونده‌ی خنده گفتم:
- ترش نکن دیگه ببعی! یه‌ذره خندیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
عین جوجه اردک‌ها دنبالش ردا افتادیم که به اورژانس رفت.
نزدیک تختی شد که پسر خوش هیکلی روش نشسته بود.
ترکیان گفت:
- بررسی کنید ببینید چی شده تا من برم این مریض جدید رو ببینم بیام.
سری تکون دادیم که رفت.
به طرف تخت رفتم اما با دیدن پسره هینی کشیدم.
- خاک بر سرت سارا اینو ببین!
سارا یکی زد تو صورتش.
- بدبخت کله‌اش چپ شده!
پسره اخم‌هاش وحشتناک تو هم بود و داشت نگاهمون می‌کرد!
- چیکار کنیم به‌نظرت؟
سارا متفکر سری تکون داد و دستش رو به سمت چونه‌ی پسره برد و نود درجه چرخوند که صدای قلنجاش رو کل بیمارستان شنیدن!
پسره با خشم سرش رو از دست سارا بیرون کشید و گفت:
- چه غلطی داری می‌کنی؟
- سرت چپ شده مگه نمی‌بینی؟
پسره از خشم صورتش قرمز شد!
- من موتور سوارم برای همین کاپشن رو برعکس می‌پوشم سردم نشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
کامران بیدار شد و با دیدن ساحل لبخندی زد و گفت:
- به‌به خانم دکتر از اینورا چیشده؟
- مرخص شدی آقای دکتر این برگه‌ها رو امضا کنی میتونی بری!
کامی با حوصله همه‌ی برگه‌ها رو امضا کرد و گفت:
- ممنون خانم دکتر!
ساحل به طور نمایشی خاک روپوشش رو تکوند
- کاری نکردم! بازم معذرت می‌خوام به خاطر این اتفاق امیدوارم بتونم جبران کنم.
کامی با خونسردی لبخندی زد!
- گفتم که عیبی نداره گذشته‌ها گذشته!
حرصم گرفت.
یعنی چی که گذشته‌ها گذشته نزدیک بود بمیره!
با حرص گفتم:
- گفتنی‌ها رو گفتیم شنفتنی‌ها رو شنفتیم حالا بی‌زحمت هری!
خونسرد به چشمای عصبیم زل زد و گفت:
- اینجا بیمارستانه و منم دکترم نمی‌تونی من رو از محل کارم بیرون کنی!
بدون توجه به من به کامی گفت:
- مراقب خودت باش داروهات رو به موقع مصرف کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
(ساحل)
با خستگی به سمت ماشینم رفتم.
امروز پدرم رو در آوردن آشغال کله‌ها!
امروز نوبت دریا بود شام بخره پس با خیال راحت رفتم خونه!
با بی‌حالی منتظر آسانسور بودم که بعد از دقایقی طاقت فرسا بالاخره اومد.
رفتم داخل و تا خواست بسته بشه یه دختره اومد تو و در کمال تعجب دیدم طبقه ما رو زد!
یه نگاه به تیپش انداختم از اون دخترای جلف بود!
یه مانتوی سفید تنگ، شلوار جذب و کفش هم که چه عرض کنم نردبون!
یک پک لوازم آرایشی کامل هم مالیده بود به صورتش به طوری که اگه دستت رو فرو می‌کردی تا آرنج توش فرو می‌رفت!
آسانسور که باز شد قبل از دختره به سمت واحد خودمون رفتم.
زنگ رو زدم که چند لحظه بعد در باز شد از خستگی زیاد خودم رو پرت کردم روی فرد مقابل که حدس می‌زدم عسل باشه!
در کمال تعجب دیدم چقدر قفسه‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : H*a*s*t*i
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
از در خارج شدیم و عسل در رو بست و به سمت خونه‌ی خودمون رفتیم.
همین که وارد شدیم دریا داد زد:
- خاک تو سر احمقت ساحل! تو چرا انقدر گیجی؟ ها؟ آبروی هممون رو بردی!
دیدم اوضاع خرابه ترجیح دادم سکوت کنم!
عسل به سمت دریا رفت و گفت:
- خیلی خب! آروم باش ببینیم چیشده!
بعد رو من گفت:
- ساحل میشه برامون توضیح بدی؟!
- جوابش راحته من از بیمارستان می‌اومدم و خسته بودم برای همین اشتباهی حواسم نبود زنگ واحد اون مرتیکه رو زدم و چون فکر می‌کردم اونجا خونه ماست فکرای ناجور به سرم زد!
عسل سعی می‌کرد جلوی خنده‌ش رو بگیره دریا آتیشی و سارا بیخیال نگاهم می‌کرد!
****
با تحکم سری تکون دادم و گفتم:
- من این رو نمی‌پوشم!
عسل کلافه سری تکون داد.
- وای دیوونم کردی ساحل از صبح علافم کردی پس چی می‌خوای بپوشی؟
کمی فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
عسل سری تکون داد و باهم رفتن.
منم رفتم حموم و یه دوش گرفتم و آماده شدم!
موهام رو شلاقی کردم و باز گذاشتم اما از زیر تونیکم جوراب شلواری هم پوشیدم چون معلوم نیست اونجا چه اتفاقاتی بیفته!
بچه‌ها که حاضر شدن قرار شد با ماشین من بریم!
وقتی به آدرسی که نیکو داده بود رفتم به یک باغ بزرگ رسیدم که از بیرون صدای کوبنده آهنگ می‌اومد!
ماشین رو پارک کردم و با بچه‌ها رفتیم تو و به سمت نیلو رفتیم!
هدیه‌هایی که خریده بودیم رو دادیم بهش و تولدش رو تبریک گفتیم.
کل سالن چشم چرخوندم که سیاوش و کیان رو دیدم که برامون دست تکون میدن به سمت همون میز رفتیم!
با نزدیک شدنمون سیاوش گفت:
- به‌به ساحل خانم چشممون به جمال شما روشن شد!
تک خنده‌ای کردم و گفتم:
- تو که هر روز چشمت به جمال من روشنه!
کیان خندید و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Armita.sh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا