• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ملکه سیاه | هستی بابائی نیا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع H*a*s*t*i
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,252
  • کاربران تگ شده هیچ

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
(آرمین)
با بچه‌ها دور هم جمع شده بودیم و همینطور که غذا می‌خوردیم به چرت ‌‌پرت‌های سام و کامران می‌خندیدم که صدای زنگ در اومد.
آرش گفت:
- منتظر کسی بودی داداش؟
سری به معنای "نه" تکون دادم و به سمت در رفتم.
در رو که باز کردم با دوتا دختر عصبی روبه‌رو شدم
بیشتر که دقت کردم دیدم یکیش همونی بود که دیروز تو آسانسور دیدمش و اما اون یکی رو نمی‌شناختم.
تا خواستم چیزی بگم کامران کلش رو آورد بیرون و گفت:
- مشکلی پیش اومده خانوما؟
اونی که دیشب دیدم اخم غلیظی کردو گفت:
- مشکل؟! شما اینجا رو با سیرک اشتباه گرفتین که اینطوری می‌خندین و مزاحم همسایه‌هاتون می‌شید؟ شعور ندارین نصفه شبی آروم‌تر هر و کر راه بندازید تا ما اذیت نشیم؟ می‌دونید اگه بخوام می‌تونم به جرم همسایه آزاری ازتون شکایت کنم؟
کامی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
(ساحل)
عه‌عه دیدی پسره‌ی پرو رو برگشته میگه صدام رو کلفت کردم و گفتم:
- خونمه اختیارش رو دارم! خوب شد گفتی من فکر می‌کردم پیست رقصه!
پوف کلافه‌ای کشیدم و به این سه‌تا گوساله نگاه کردم که ساکت و مظلوم زل زده بودند به من!
می‌دونستن وقتی عصبی بشم دوست و آشنا حالیم نمی‌شه و سیم میم‌هام قاطی می‌کنه برای همین عین آدم نشسته بودن.
یکدفعه به سمت گوشیم یورش بردم و شماره‌ی عمو رضا رو گرفتم.
عمو‌‌ رضا همون کسی بود که اینجا رو به ما معرفی کرد و گفت صاحبش آدم خوبیه باید بگم با صاحبش حرف بزنه راجب این پسره‌ی مشنگ!
بعد دو بوق صدای مهربونش پیچید:
- سلام ساحل جان! خوبی دخترم؟
- سلام عموجون! خوبم ممنون شما خوبین؟
- بد نیستم خداروشکر! اوضاعت چطوره؟ از خونه راضی هستی؟
- بله عمو جون خونه هیچ مشکلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
خواستم چیزی بگم که زودتر گفت:
- حالا افتخار آشنایی نمی‌دین بانو؟
- آشنایی برای چی مگه جلسه خواستگاریه؟
بازم شروع به خندیدن کرد.
چه خوش خنده هم هست! هی زرت و زرت از خنده ریسه می‌ره!
میون خنده‌هاش گفت:
- خیلی بامزه‌ای به‌مولا! اسمت رو نمی‌گی؟
- ساحل آریافر.
- خوشبختم بانو منم کامران دل‌نوا هستم.
- خوشبختم.
همینطور داشتم قدم می‌زدم که گفت:
- جای خاصی می‌ری؟
- آره میرم شام بخرم!
- واقعا؟ منم میرم شام بخرم اگه اشکالی نداشته باشه خوشحال می‌شم همراهیتون کنم!
از اونجایی که از شخصیتش خوشم اومده بود و سرگرمم میکرد گفتم:
- اوکی.
شونه به شونه هم راه می‌رفتیم تا اینکه به یک فست‌فودی رسیدیم.
من چهارتا پیتزا سفارش دادم که کامران هم همین کار رو کرد.
صندلی بیرون کشیدم و تا وقتی سفارشم آماده بشه نشستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بلند صداشون زدم:
- بچه‌ها بیاین شام!
رفتم آشپزخونه و پلاستیک غذاها رو گذاشتم زمین و به سمت اتاقم رفتم.
لباسام رو با یه دست لباس خونگی عوض کردم و به آشپزخونه رفتم.
بچه‌ها پشت میز نشسته بودن و عسل داشت میز رو می‌چید.
همین که نشستم دریا گفت:
- نگفتی میری غذا بخری!
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
-می‌دونید وقتی عصبی میشم باید یه غذای درست و حسابی بخورم که از دست شما برنمیاد.
سری تکون داد و مشغول خوردن شدیم.
ی کدفعه موضوع اون پسره یادم افتاد و هین بلندی کشیدم که غذا پرید گلوی سارا!
عسل سریع یه لیوان آب بهش داد و دریا هم کمرش رو ماساژ می‌داد انقدر سرفه کرده بود که از چشماش اشک می‌اومد.
یکم که حالش جا اومد به حرص گفت:
- چت شده باز هاپو گازت گرفته عنتر؟
- اگه بدونی چیشده سارا!
با ذوق گفت:
- چیشده؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
دریا گفت:
- منم هستم
- توکه از هیچی خبر نداری!
- خبر دارم تو رفتی رستوران سارا برامون تعریف کرد!
- پس بزن بریم تو کارش.
دریا کمی حالت متفکر به خودش گرفت.
- چطوره اسید بپاشیم روش؟!
با چشمای گرد نگاهش کردم.
لعنتی! یه چیزهایی می‌گفت هرکس نمی‌شناختش فکر می‌کرد قاتل زنجیره‌ای چیزیه!
قیافه‌های ما رو که دید گفت:
- شما نظری ندارین؟
عسل آب دهانش رو قورت داد و گفت:
- به‌نظر من بی‌خیال کاری باهاشون نداشته باشیم!
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
کامی میز رو چیده بود و مشغول خوردن بود.
من رو که دید سری تکون داد و گفت:
- صبح بخیر!
جوابش رو دادم و برای خودم یه فنجون قهوه ریختم.
بعد از خوردن صبحانه همراه کامی از خونه خارج شدیم. هم زمان با ما در واحد روبرویی هم باز شد و چهارتا دختر حاضر و آماده اومدن بیرون!
همون دختره که دیروز اومده بود با دیدن من اخمی کرد و به سمت آسانسور رفت دوستاشم پشت سرش رفتن.
شونه‌ای بالا انداختم و رفتم به سمت آسانسور! کامی رو به دختره گفت:
- صبح بخیر بانو!
- سلام آقا کامران!
کامی سرش رو خاروند و گفت:
- فکر می‌کردم دیروز آقا و خانم رو کنار گذاشته بودیم! با کامی راحت‌ترم!
دختره اخماش غلیظ‌تر شد و گفت:
- فکر نمی‌کنم اونقدر رابطه نزدیکی با شما داشته باشم که اسمتون رو مخفف شده صدا بزنم!
ناخودآگاه لبخند محوی رو لبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
به خیال خودش خواسته تلافی کنه اما خبر نداره با دم شیر بازی می‌کنه!
مشتی به دیوار زدم و پشت سر هم دکمه آژیر رو زدم.
اگه از اینجا بیام بیرون دنیا رو برات جهنم می‌کنم که اگه نکنم آرمین نیستم!
به کامی نگاه کردم رنگش خیلی پریده بود کلافه پرسیدم:
- کامی؟!
جوابی نداد بغلش کردم!
- طاقت بیار داداشم!
چند دقیقه بعد نیروی امداد اومدن و در رو باز کردن کامی تقریباً تو بغلم بی‌هوش شده بود.
سریع با کمک اونا به سمت ماشین بردمش و به نزدیک‌ترین بیمارستان روندم.
ماشین رو وسط محوطه نگه داشتم و پرستارها رو صدا زدم.
بعد از دقایقی طاقت‌فرسا بالاخره دکتر از اتاق بیرون اومد.
مثل مرغ سرکنده با شدت از جام بلندشدم و بعد
با برانکارد بردنش داخل!
یکی از پرستارا ازم درباره‌ی اینکه چیشده پرسیدن و منم براشون توضیح دادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
(ساحل)
حتی با تصور قیافه‌ی اون آقای مغرور هم خنده‌م می‌گرفت که با دستی که جلوی صورتم تکون داده می‌شد رشته افکارم پاره شد به عسل نگاه کردم که گفت:
- کجایی؟ سه ساعته دارم صدات می‌زنم! ترکیان گفت برو علائم مریض جدید رو چک کن!
سری تکون دادم و گفتم:
- کدوم اتاقه؟
- اتاق سیصدو پنج خصوصیه!
"باشه"ای گفتم و به سمت اتاق مورد نظر رفتم.
در رو که باز کردم با دیدن فرد روبروم از تعجب شاخ در آوردم!
تا من رو دید صورتش کبود شد و رگ‌هاش از عصبانیت متورم شده بود!
حمله‌ور شد سمتم و یقه‌ام رو تو مشتش گرفت و کوبوندم به دیوار که درد بدی تو کمرم پیچید!
با عصبانیت از لای دندون‌های قفل شدش غرید:
- چه غلطی کردی تو؟ اگه یه مو فقط یه مو از سر کامی کم می‌شد زنده زنده دفنت می‌کردم! با چه جرئتی اینکار رو کردی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : H*a*s*t*i

H*a*s*t*i

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/3/23
ارسالی‌ها
40
پسندها
205
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
همون لحظه در باز شد و دکتر ترکیان که هم‌سن و سال کامران و بسیار خوشتیپ بود وارد شد!
با دیدنش تازه یادم افتاد برای چی اومده بودم.
هین بلندی کشیدم که ترکیان سری از تاسف تکون داد گفت:
- آریافر من تو رو برای چی فرستادم؟
با خجالت گفتم:
- ببخشید استاد یادم رفت!
- من به تو چی بگم آخه؟!
به سمت کامی رفت
- به‌به آقا کامی! بهتری؟
کامی سری تکون داد و گفت:
- بهترم خداروشکر ممنون!
ترکیان بعد از در آوردن سرم و چک کردن فشار و اکسیژن گفت:
- من آریافر رو برای چک کردن حال تو فرستادم ولی مثل اینکه سرش شلوغ بود!
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : H*a*s*t*i

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا