• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد کریستین بایتگ‌ها | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 778
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
بریتانی با چند خیز خود را به اتاق می‌رساند که بخوابد، خستگی از چهره‌ی سولینا همانند ابر بهاری می‌بارد، یک خمیازه می‌کشد و کش و قوسی به تن خسته‌اش می‌دهد و بر روی تخت دراز می‌کشد و طولی نمی‌کشد که به خوابی عمیق فرو می‌رود.
صبح با صدایِ خان کالین از خواب شیرین خود برمی‌خیزد. بریتانی دست‌هایش را به دور کمر سولینا حلقه می‌کند.
آرام جوری که بریتانی از خواب برنخیزد دست‌هایش را از روی کمرش برمی‌دارد و به سوی سالن قدم برمی‌دارد و می‌گوید:
- سلام پدر، صبح به‌خیر. صدام زدی خواب بودم. بفرما؟
خان کالین اندکی سکوت می‌کند و بعد از چند ثانیه سکوتش را می‌شکند و می‌گوید:
- دخترکم، اون‌قدر ناراحت بودم که یادم رفت این نامه رو بهت بدم. مادرت برات نوشته!
اشک در چشم‌های سولینا هویدا می‌شود و نگاهش به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
بریتانی لبخند مضحکی می‌زند و می‌گوید:
- وای خواهر، خیلی گشنمه میشه صبحونه بخوریم؟
سولینا لبخند بی‌جان اما صمیمانه‌ای می‌زند و می‌گوید:
- باشه عزیزم، برو دست و صورتت رو بشور بعدش با هم صبحونه می‌خوریم!
سولینا و بریتانی چند بار آب به صورتشان می‌زنند و به سوی آشپزخانه روانه می‌شوند.
سولینا نان تست و مارمالاد و کره بادام زمینی را از یخچال بیرون می‌آورد و چهار لیوانی که بر روی کانتر قرار دارد را پر از شیر می‌کند و بر روی میز قرار می‌دهد، دسته‌ی صندلی را می‌گیرد و می‌کشد و بر روی صندلی می‌نشیند و مشغول خوردن صبحانه می‌شوند.
خان کالین در حالی که خمیازه می‌کشد بر روی صندلی کنار بریتانی و سولینا می‌نشیند و می‌گوید:
- سلام صبح به خیر!
سولینا و بریتانی هم‌زمان می‌گویند:
- سلام صبح شما هم به خیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] .lTimal.

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
کُت قهوه‌ای رنگ چرمش و پوتین‌های سفید رنگش را می‌پوشد و از خانه بیرون می‌زند و چند ضربه به در خانه‌ی کووپر می‌زند، چند دقیقه بعد کووپر در را می‌گشاید و با دیدنِ سولینا گل از گلش می‌شکفد و لبخندی دندون‌نما بر روی صورتش جای خوش می‌کند.

نان تست و مارمالاد و کره بادام زمینی: نان تست برای صبحانه استفاده می‌شود، مارمالاد و کره بادام زمینی صبحانه‌ای استرالیایی‌ است، اما در واقع مارمالاد همان مربا است.
***
زمانی که کووپر چهره‌ی ناراحت سولینا را می‌بیند خنده‌اش را می‌خورد و گوشه لب‌هایش را گاز کوچکی می‌گیرد و می‌گوید:
- چی باعث شده سولینا این‌طور زانوی غم بغل گیره؟
سولینا از خجالت سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید:
- قاب عکس مادرم، می‌خواستم قاب عکس مادرم رو پایین بیارم از دستم افتاد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
سولینا بدون آن‌که حتی سرش را برگرداند و به حرف‌های کووپر توجه‌ای کند وارد خانه می‌شود و در را محکم بر هم می‌زند. بر روی تختش می‌نشیند و از شدت عصبانیت تند‌تند نفس‌نفس می‌زند، و نمی‌تواند درست صحبت کند و انگار زبانش به سقف دهانش چسبیده است. قاب عکس مادرش را بر روی تخت می‌گذارد. بریتانی در حالی که می‌دود و نفس‌نفس می‌زند و برایش سخت است که صحبت کند، به سوی سولینا گام برمی‌دارد. سولینا نگران از روی تخت بلند می‌شود و از پارچی که بر روی میز قرار دارد یک لیوان پر از آب می‌کند و به آرمیتی می‌دهد و می‌گوید:
- عزیزم چی‌شده؟ چرا نفس‌نفس می‌زنی؟
بریتانی جرعه‌ای از آب را می‌خورد و در حالی که لبخند زیبایی بر لب‌هایش طرح می‌بندد لب می‌زند:
- داداش آلبم اومده، اون اومده ما رو از هوبارت به قصر ببره!
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
آلب با تعجب و حسی حیرت‌زده سرش را به سوی کووپر و سولینا برمی‌گرداند‌. اما کووپر لحظه‌ای سکوت نمی‌کند و رو‌به آلب می‌کند و فریاد و بانگ می‌زند:
- مردک، تو توی هوبارت چی‌کار می‌کنی؟
چرا دست از سر سولینا بر‌نمی‌داری؟ هر روز و شب در خونه سولینا پلاسی. نمی‌بینی عزادارن؟
همهمه‌ای میان اهالی محله برپا می‌شود. آن‌ها می‌گفتند:
- کووپر دیوونه شده؟ چه‌طور جرئت می‌کنه این‌طور متقابل نوه‌ی خاندان کریستین بایتگ‌ها بایسته و این‌گونه با او صحبت کنه؟ واقعاً که شرم آوره‌. یعنی اون به عواقبش فکر نکرده؟
کینان که از دور دست‌ها این صحنه‌ها را تماشا کرده است به سرعت خود را به کووپر می‌رساند و در حالی که نفس‌نفس می‌زند شمشیرش را در دست‌هایش می‌گیرد و با خشم و تعصب لب می‌گشاید:
- کووپر، داری چی‌کار می‌کنی؟ تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
قصری که زیبایی‌اش بی‌حد و حساب است و در برابر اشعه‌های ریز و درشت خورشید می‌درخشد. سولینا با چند حرکت از روی بوسفال پایین می‌آید و در حالی که کیسه را میان دستانش رد و بدل می‌کند زیر لب زمزمه می‌کند:
- چه قصر زیبایی!
آلب از اسب پایین می‌آید و بریتانی را هم در آغوش می‌کشد و او را بر روی زمین می‌گذارد.
اول قصر سی تا پله می‌خورد پله‌ها همانند مار به دور قصر چنبره زده بودند، سولینا بلندی لباسش را در دستانش می‌گیرد و از پله‌ها یکی دو تا بالا می‌رود. اول پله‌ها پر از سرباز است که به احترام آلب سر خم می‌کردنند و دست‌هایشان را بر روی سی*ن*ه‌هایشان قرار می‌دادند. سولینا و بریتانی آن‌قدر از پله‌ها بالا رفته بودند که نفس در سی*ن*ه‌هایشان حبس شده بود. سولینا بر روی یکی از پله‌ها می‌نشیند و بریتانی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
سولینا لباس‌های آلب رو در سبدی می‌گذارد، و یکی از لباس‌های آلب را در آغوش می‌گیرد و چشم‌های زیبایش را می‌بندد.
همان لحظه بریتانی در را می‌گشاید و لب می‌زند:
- سولینا!
سولینا از ترس بالا می‌پرد و چند سکنه آن طرف‌تر می‌افتد و می‌گوید:
- جانم بریتانی؟
لب‌های بریتانی از شدت خنده کش می‌آید در حالی که بلندی لباس عروسکی رنگ و صورتی‌اش را در دست گرفته است چند بار می‌چرخد و با حالت خاصی می‌گوید:
- می‌دونم به داداشم علاقه‌مندی، پس نمی‌خواد بترسی؛ بیا تا حیاط پشتی رو بهت نشون بدم!
سولینا از خجالت لپ‌هایش گل انداخته بود و لپ‌های سفید رنگش به گلی سرخ بدل شده بود. بلافاصله سرش را پایین می‌اندازد و پشت سر بریتانی راه می‌افتد. از پله‌ها بالا می‌رود، بریتانی می‌گوید:
- بعد از پله‌ها حیاط پشتی هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
سولینا به اتاقش می‌رود در اتاقش یک تخت خواب و یک کمد کوچک و یک بالش و ملحفه بود. بالش را بر روی تخت می‌گذارد و ملحفه را هم بر روی تخت می‌اندازد.
یه خمیازه می‌کشد و روی تخت دراز می‌کشد طولی نمی‌کشد که خوابش می‌برد.
چند دقیقه بعد با صدایِ درب اتاقش از خواب می‌پرد، اطرافش را نگاه می‌اندازد و به طرف درب می‌رود. درب اتاقش را باز می‌کند آلب است.
آلب داخل اتاقش می‌آید و بر روی تخت می‌نشیند. سولینا با تعجب و بیشتر با خجالت نگاه آلب می‌کند.
با خود فکر می‌کند که چرا این وقت شب، آلب به اتاقش آمده است؟ آلب در حالی که ابروانش از شدت عصبانیت در هم گره می‌خورد می‌گوید:
- چرا این‌قدر باهام سردی؟ نمی‌خوای یه چایی‌ای، قهوه‌ای چیزی دعوتم کنی؟
سولینا لبخند مضحکی بر لب می‌نشاند و می‌گوید:
- بله سرورم، قهوه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
با صدای خنده‌های آلب و کنیز رشته‌ی افکارش پاره می‌شود و اشک‌هایش را با پشت دستانش پاک می‌کند و از روی سنگ برمی‌خیزد. و تا می‌آیو برود به آلب برخورد می‌کند. صدای خنده‌های آلب قطع می‌شود. خنده‌هایش به اخمِ روی صورتش تبدیل می‌شود، سولینا سرش را بالا می‌آورد و می‌گوید:
- من رو عفو کنین سرورم!
تا می‌آید برود، آلب دستان سولینا را می‌گیرد. سولینا نیم نگاهی گذرا به دستان آلب که بر روی برجستگی دستانش قرار گرفته است می‌اندازد و آلب رو‌به سولینا می‌گوید:
- این وقت شب این‌جا چی‌کار می‌کنی؟
الان که باید توی اتاقت خواب باشی، چیزی باعث شده که از خواب بی‌خواب بشی؟
سولینا از سر مجبوری می‌خندد و می‌گوید:
- نه سرورم، این‌طور نیست! فقط یکم فکرم درگیر بود الان می‌خوام برم بخوابم!
آلب سرش را کج می‌کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] .lTimal.

.ARNI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
338
پسندها
685
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
سولینا با بزاق دهانش، بغض نیمه کاره‌اش را در گلویش خفه می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد، آلب همچنان فریاد می‌زند و ادامه می‌دهد:
- مگه نگفتم اگر به کسی بگی که ناتالی شب تا صبح در حرم‌سرا بوده، مجازات سختی در پیش داری؟ باز با این وجود حرفم رو پشت گوش انداختی و رفتی به همه گفتی که ناتالی در بسترم بوده؟
یک قطره اشک از چشمانِ سولینا فرو می‌افتد در همین حین لب می‌زند:
- سرورم، به ارواح خاک مادرم، من به کسی چیزی نگفتم. خواهش می‌کنم باور کن!
آلب به سولینا نزدیک‌تر می‌شود و می‌گوید:
- چه‌طور می‌تونی قسم دروغ بخوری؟ ناتالی با گوش‌هاش شنیده بود که به چند نفر از کنیزها داشتی این موضوع رو می‌گفتی!
سولینا سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید:
- سرورم، به ارواح خاک مادرم قسم، من چشم و گوش بسته بودم. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] .lTimal.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا