• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های بهارِ ساتراب | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع melin f
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 568
  • کاربران تگ شده هیچ

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
بهارم؛ ساترابِ دلم؛ گذشته و آینده‌ام؛ سیبِ مرده‌ام؛ می‌شود دقایقی زنده شوی و من جایت بمیرم؟ زندگی کردنت به من حس زندگی می‌دهد.
شبِ روشنم؛ گریه نکردن را به من بیآموز. من پر از گریه‌های بی گریه‌ام.
 

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
معنیِ بمان را می‌دانی؟ نمی‌دانی جان خواهر. اشک‌هایم را بی‌صدا تقدیمت می‌کنم تا هدیه‌ای برای بودن‌های بی‌بودنت باشد. حرف‌های بی سر و ته می‌زنم. شاید هم سال‌ها میانِ حرف‌های بی سر و تهم مرده‌ام.
کاش بودی رزا می‌شدی. خانه می‌ساختی و من تنها کمد خانه‌ات می‌شدم. کاش میان بودن‌هایت دوباره متولد می‌شدی. برف می‌شدی و به زندگیت ادامه می‌دادی. برف می‌شدی و آب می‌شدی و خاک می‌شدی. باد می‌شدی یا باران؛ یا هر‌چه؛ ولی می‌ماندی.
 

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
همه می‌گویند که من مریضم. می‌گویند بهارت که اسمش قرار بود رزا باشد؛ اصلاً هرگز نبود. میگویند اگر تو سالم بودی؛ پس از سال‌ها او را از خاطر می‌بردی. اما یاد‌شان نمیآید؛ که هیچ بهاری پاک نمی‌شود. بهار‌ها اگر که نباشند؛ تابستان‌ها ما را تا ابد خواهند سوزاند. یا که زمستان‌ها ما را منجمد خواهند کرد. از پاییز‌ها چه بگویم؟ که اگر بهار نباشد؛ ریزش برگ‌های درختان تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد.
من به سخنانِ آن‌ها گوش نخواهم سپرد؛ و هر روز به مغزم امر خواهم کرد که بهار را بیش‌تر از بیش؛ به خاطرم آورد.
 
آخرین ویرایش

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
بهار؟ بهار؟ بهار؟ هر حرفِ اسمِ تو را که می‌شنوم تو را برایم تجسم می‌کند.
باران می‌گویند؛ با همان حروفِ اولش بهار در ذهنم می‌آید. و بارانی که حروفی به نام (ر) را دارد و مرا یاد اسمت می‌اندازد. رزا... رزا... نامِ رزا چه زیبا بود و من خبر نداشتم.
رزای من! بهارِ من! می‌خواستم از دوست داشتن‌هایم دمِ گوشت بگویم؛ می‌دانی؟ حتی تا دم درِ اتاقت هم رفتم؛ همانی را می‌گویم که با عشق برای تو چیدیمش. دم اتاقت که رسیدم؛ پا‌هایم متوقف شدند و یادم آمد که بهارِ من؛ خواهرکِ من؛ در این دنیا هیچ جسمی ندارد.
 
آخرین ویرایش

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
بهار؟ فصلِ بهار که می‌آید همه ذوق می‌کنند و من بر آنان می‌خندم. خبر ندارند که اگر آن‌ها سه ماه بهار را دارند؛ من تمامِ روز‌هایم بهاریست. بهار؟ تو چه مرده‌ای هستی که زندگی در وجودت جریان دارد؟ بهار؟ من سال‌ها است که عاشق اشک‌هایم هستم؛ چون تو را هر لحظه فریاد می‌کنند. بهار؟ جای تو خواستم زندگی کنم؛ خودم را از خاطر بردم. بهار؟ در وجودِ من دیگر هیچ منی وجود ندارد. من در خودم فقط تو را می‌بینم. حالا می‌فهمم که سال‌ها پیش؛ در آن روزِ نحس؛ من هستم که مرده‌ام. بهار تو بی زندگی کردن هم زنده‌ای؛ ولی من سال‌ها پیش در آن روزِ زنده کُش مرده‌ام.
 

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
بهار؟ حیف که تو بی هیچ خاطره‌ای از این دنیا کوچ کردی. اسباب‌بازی‌هایت ابر‌ها و خورشیدِ پر از نور شد. حال بی دقدقه‌ی روزمرگی‌ها؛ در آسمان می‌دویی یا که پرواز می‌کنی. صدای پا‌های کوچکت از آن بالا به گوشم می‌رسد. صدای بال زدن‌هایت میانِ فرشتگان به گوشم زیبا‌ترین است. انسان بودن را برای تو زیادی دید؛ خدایی که مرا و تو را آفرید. تو کم از فرشتگان نداری. آن‌جا؛ وقتی با فرشتگان بازی می‌کنی و صدای خنده‌هایت آسمان‌ها را شاداب می‌کند؛ می‌دانم که تو خوشحالی.
من از شادابیِ تو خرسند‌ترینم. بخند؛ فقط حواست باشد؛ من این‌جا کوهی از نامه و حرف برایت دارم. هر زمان که وقت کردی؛ خوشحال می‌شوم به آن‌ها نگاهی بیندازی.
 

melin f

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/23
ارسالی‌ها
416
پسندها
2,473
امتیازها
12,213
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
بهار؟ لبانم بی خاموشی خاموش شده اند. لبخندهایم گریه میکنند. وقتی که زار میزنم؛ مردم خیال دارند میخندم. بهار؟ اگر میدانستی چه روزهایی بودند که تنهایی را بالا میآوردم و او باز هم مرا میچسبید؛ متحیرِ من میشدی. زندگی را هزارباره بالا آوردم. زندگی از وجودم خارج شد و زنده زنده مردم.
بهار؟ کاش قبل رفتنت خندیدن را به من میآموختی.
بهار؟ بهار؟ بهار؟ من چندباره صدایت بزنم که جوابم را بدهی؟
بهار؟ زنگ خاموشی را کی میزنند که خاک را کنار بزنم و در قبرم بخوابم؟
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا