#داستانک
کودکی دستفروش که تمام روزش را در فروش گلهای رنگارنگ میگذراند. اما زندگیاش به زیبایی گل های دستش رنگی نبود؛ آن در این سن کم ناچار به بزرگ بودن شده بود. روزی همانطور که به فکر فروش گلهای دستش بود؛ چشمش به کتابی پشت ویترین کتابخانهی خورد که همیشه دوست داشت؛ داشته باشد آن را. وی...