من بی قرارم از من عاشق دلی دیوانه میخواهی که دارم
گریه کن یک شانه ی مردانه میخواهی که دارم من بی قرارم
بی تو عذابیست خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابیست ...
چشمانت آرزوست از سر نمیپرد تو را ز خاطرم کسی نمیبرد
به خاک و خون کشیده ای مرا زمن بریده...
دلم نیامده که لحظه ای رها کنم تو را
عذاب پای من شکستنت بهانه شد فدا کنم تو را
دام نیماده که از خودم جدا کنم تو را
به بت پرستیم نشد بمانی و خدا کنم تو را
در من غمی شبیه خزان است
که هر چه میکشم از آنست
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی که نیمه جانست
برای بردن تو از یاد
حتی زمان هم ناتوان...
تمام خاطره ها برای تو تمام دلتنگی برای من
از آدمت دوری حوای من ...
قفس ترین جای جهان اتاق من محکوم خاموشیست چراغ من
چرا نیوفتادی اتفاق من ...
به خواب من تو بیا گاهی به بغض هر شب آهی
هنوز برایم عشق دلخواهی ...
دلتنگم برای حالم با تو برای هر خاطره ی این همه سالم با تو
بعد از تو حالم چه حالی شد...
امشب عجب آرامشی دارم باشی کنارم دلخوشی دارم
لیلا شو تا دلواپست باشم مجنون شوم تنها کست باشم
در این هوای ناب بارانی این ساحل و حالی که میدانی
گیسو پریشان کن که بی تابم جهانم را برقصانی
دریا دریا بیا مرا ببین چه حالیم ای یار ای یار کنار تو همیشه عالیم
وای از عطر و بوی تو پیچ و تاب موی تو دریا دریا...
غم بسیار دل بیمار من و این قصه ی تکرار
در این تکرار همین یک بار مرا به حال خود مگذار
من اعدامی تو طناب دار یار ای یار
شب طوفانی غم طولانی سفری از سر اجبار
چه هراسی چه تقاصی چه بگویم گذشته کار از کار
من و اصرار تو و انکار یار ای یار
عاشق شو شده برای یک شب
عاشق شو شده به حد یک تب
دیوانه پر از تو...