- ارسالیها
- 4,870
- پسندها
- 77,371
- امتیازها
- 95,555
- مدالها
- 48
- نویسنده موضوع
- #261
آن وقت بود که سر و کلۀ روباه پیدا شد.
روباه گفت: ـ سلام.
شاهزاده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: ـ سلام.
صدا گفت: ـ من اینجایم، زیر درخت سیب...
شاهزاده کوچولو گفت: ـ کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: ـ یک روباهم من.
شاهزداده کوچولو گفت: ـ بیا با من بازی کن. خدا میداند چهقدر دلم گرفته...
روباه گفت: نمیتوانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکردهاند آخر.
شاهزاده کوچولو آهی کشید و گفت: ـ معذرت میخواهم.
اما فکری کرد و پرسید: « اهلی کردن» یعنی چی؟
روباه گفت: ـ تو اهل اینجا نیستی. پی چی میگردی؟
شاهزاده کوچولو گفت: ـ پی آدمها میگردم. «اهلی کردن» یعنی چی؟
روباه گفت: ـ آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند. اینش اسباب دلخوری است! مرغ و ماکیان هم پرورش...
روباه گفت: ـ سلام.
شاهزاده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: ـ سلام.
صدا گفت: ـ من اینجایم، زیر درخت سیب...
شاهزاده کوچولو گفت: ـ کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: ـ یک روباهم من.
شاهزداده کوچولو گفت: ـ بیا با من بازی کن. خدا میداند چهقدر دلم گرفته...
روباه گفت: نمیتوانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکردهاند آخر.
شاهزاده کوچولو آهی کشید و گفت: ـ معذرت میخواهم.
اما فکری کرد و پرسید: « اهلی کردن» یعنی چی؟
روباه گفت: ـ تو اهل اینجا نیستی. پی چی میگردی؟
شاهزاده کوچولو گفت: ـ پی آدمها میگردم. «اهلی کردن» یعنی چی؟
روباه گفت: ـ آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند. اینش اسباب دلخوری است! مرغ و ماکیان هم پرورش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.