شعرکده اشعاری درمورد شادی

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROEE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 234
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام خدا"
غم دنيا نخواهد يافت پايان
خوشا در بر رخ شادي‌گشايان
خوشا دل‌هاي خوش، جان‌هاي خرسند
خوشا نيروي هستي‌زاي لبخند
خوشا لبخند شادي‌آفرينان كه شادي رويد از لبخند اينان
نمي‌داني- دريغا- چيست شادي
كه مي‌گويي: به گيتي نيست شادي
نه شادي از هوا بارد چو باران كه جامي پر كني از جويباران
نه شادي را به دكان مي‌فروشند كه سيل مشتري بر آن بجوشند
چه خوش فرمود آن پير خردمند وزين خوشتر نباشد در جهان پند
اگر خونين دلي از جور ايام « لب خندان بياور چون لب جام»
به پيش اهل دل گنجي‌ست شادي كه دستاورد بي‌رنجي ست شادي
به آن كس مي‌دهد اين گنج گوهر كه پيش آرد دلي لبخندپرور
به آن كس مي‌رسد زين گنج بسيار كه باشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
ز تو اي خدا نکردم من بي حيا حيايي
همه من وفا بديدم تو هميشه بي وفايي
مگر وقت راز و نياز من است
که آشوب اين مرغ دل در تن است
دل چو بستي روي هر بي سرو پا
کرده اي بازش سوي يکتا خدا
تا که بشنيدي اذان از جا بخيز
کن وضو بهر نمازت اي عزيز
شاد بودن با گنه غم را بيافزايد ولی

از گنه گر کم کني شادي فزون تر ميشود
***


پاي خود را از گليم ديگران بيرون بكش
دست خود از آستين اين و آن بيرون بكش
خود قلم در كف بگير و نقش تازه خلق كن
سر نوشتت را ز دست آسمان بيرون بكش
برتري از هركه هست و بهتري از هر چه بود
روح را از بردگي ناكسان بيرون بكش
من نمي گويم ننوش از آب انگور حيات
جام خود از محفل نعره كشان بيرون بكش
غم نباش و مردمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
تو بگو دريا که ما دريا شويم
تو بگوکه راه! خاک پا شويم
تو بگو يادي ز دريايي شدن
چشمه اي در کنج هر صحرا شويم
تو بگو شادي بياور بهر ما
خندهاي بر روي آن لب ها شويم
بادها مي وزد اينجا توبيا
تا از اين قفس تن رها شويم
شب شکستن مهر خوبي ها شده
تو بيا سرگشته شب ها شويم
گفته اند تا تو نيايي بهر ما
قطره اي بايد که ما دريا شويم
چشم ما در انتظار است شب وروز
تو بيا تا قبله ي ترسا شويم
خواب بر چشمم نمي آيد بيا
پادشاه شهر روياها شويم
من ننوشم مي ز دست ساقيان
تو بيا تا م**س.ت ودل شيدا شويم
هر کسي گويد چقدر تو بي کسي
تو بيا با همدگر تا ما شويم
نيست در مجلس ما هيچ بزم
تو بيا تا ماهم پيدا شويم
نيستم من شهره هر عام وخاص
تو بيا تا شهره ي دنيا شويم
هر دو عالم بي تو برمن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بیا تا به شادی دهیم و خوریم
چو گاه گذشتن بود بگذریم
چه بندی دل اندر سرای سپنج
چه نازی به گنج و چه نالی زرنج
***

رها کن غم که دنیا غم نیارزد
مکن شادی که شادی هم نیارزد
مقیمی را که این دروازه باید
غم و شادیش را اندازه باید
***

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده ساقی آن کاین غم از اوست
***

آسمان بود و زمین، پله شادی با غم
غم و شادی جهان را چو مقابل کردیم

 
امضا : GHAZAL NAROEE
عقب
بالا