متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نظرسنجی نظـرسنجی متن ادبـی ■○|مسابـقه برتریـن قـلم|○■

بهترین متن ادبی شماره....است.

  • 1

    رای 9 15.0%
  • 2

    رای 1 1.7%
  • 3

    رای 5 8.3%
  • 4

    رای 9 15.0%
  • 5

    رای 13 21.7%
  • 6

    رای 0 0.0%
  • 7

    رای 2 3.3%
  • 8

    رای 7 11.7%
  • 9

    رای 6 10.0%
  • 10

    رای 3 5.0%
  • 11

    رای 2 3.3%
  • 12

    رای 0 0.0%
  • 13

    رای 2 3.3%
  • 14

    رای 1 1.7%

  • مجموع رای دهندگان
    60
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
" به نـام او"

نظر سنجـی متن هایی که بچه‌ها فرستادن تو این تاپیک قرار میگیره!
لطفـا اول متن رو کامـل بخونید و بعد صادقانه توی نظرسنجی شرکت کنید.
نکته مهم‌ترکـه دیگه فکر کنم بعد از این همه مدت باید یادتون باشه اینکه
!تبلیغ ممنوعه!
ولـی شرکت کننده‌هـا به نفعشون هست که تاپیک نظرسنجی رو تبلیغ کنن تا آمار بره بالـاتر!
ولی تبلیغ با گفتن شماره نه!
.
و اینکـه از بقیه کاربران هم خواهش میکنم با دیدن این تبلیغ‌ها حتما گزارش بزنید که شرکت کننده حذف‌شه!
و اگر شعری برای من فرستاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
1:
می‌دانی رفیق روزگار عجیبی شده است!
اصلا نمی‌دانم رفیقی مانده یا در این تنهایی مطلق غوطه ور خواهم شد؟!
من تمام تلاشم را کردم انگار همه ی توانم را برای آنها به نمایش گذاشتم اما...
نام خود را رفیق گذاشتند اما همیشه مانند نوش داروی بعد از مرگ سهراب عمل کردند.
برای من مانند شوکرانی بودند که هم جان می بخشید هم جان می گرفت!
دریغ! دریغ که آنها همیشه عمیق ترین زخم ها را بر تن من زدند و جان گرفتند!
تنها توانستم لبخند بزنم.
می‌دانی چشمانم می‌دید دلم باور نمی کرد!
هر دوی ما محکوم شدیم.
همانند یک اعدامی در چوبه دار منتظر مرگ بودم و اخرین خواسته ی منه بی گناه رهایی همان به ظاهر رفیق ها بود!
اما می دیدم او مرگ مرا می‌خواهد و در تلاش است مرا زودتر به کام مرگ بفرستد.
سعی کردم او را نقش اول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
2:
امان از اعتماد و نگرانی‌های بیجا‌ برای افراد بی‌لیاقت...!
دنیایمان‌ پر از گرگ شده است، داری جانش را نجات می‌دهی اما خبر نداری دقایق آخر زندگی‌ات است و مرگت‌ به دست دوستت‌ فرا می‌رسد!
شکست ها نتیجه اعتماد های بیجا و بی مورد ما به دوستانیست که در پی فرصتی برای شکستن‌ ما هستند!
بیایید اعتماد نکنیم، حداقل تا زمانی که نسل دشمنان دوست‌نما و گرگ هایی در لباس بره هستند از روی این کره خاکی پاک شود.
می‌دانم سخت است اما غیر ممکن هم نیست!
تو چه می‌دانی؟
شاید زمانی که داری طناب دارش‌ را قطع می‌کنی، او هم بیکار ننشسته و چهار پایه زیر پایت را هل می‌دهد تا نفست‌ قطع شود...!
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
3:
فرشته ی نجاتت که باشم

از جانم گذر میکنی؟

عزرائیل بودین را از که آموختی

که مرگ را به راحتی نوشیدن آب برایم رقم میزنی؟

کاش مجبور به شرکت در این امتحان الهی نبودم

که پایانش با دستان هم نشینم رقم بخورد
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
4:
رفیق!
می دانی کلمه "دار" برای من یعنی چه؟ یعنی "درد آبروی رفته!"
یعنی منی که آبرویت را به هر قیمتی خریدارم و تویی که بی رحمانه آبرویم را چوب حراج زده ای!
یعنی منی که می دانستم زیر پایم را تو خالی کرده ای و در حال آزاد سازیت بودم.
می دانی رفیق؟!
مرا آن طناب ناچیز دار نکشت! مرا درد آبروی رفته تویی که رفیقم بودی و زیر پایم را خالی کردی کشت!
رفیق من!
تو می خواهی "دار" را چگونه معنی کنی؟
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
5:
تلخی بعضی اتفاق‌ها تورا نابود می‌کند! من نابود شدم!
توسط کسی که جانم را فدایش می‌کردم! اما او فدایم کرد! برای خودش! به راستی که شیطان هم برایم می‌گرید...
چه کسی گفته مرگ آسان است؟ مرگ سخت است! سخت تر از آنچه فکرش را بکنید. اما مرگ من از همه سخت تر بود... آتش؟ آب؟ سقوط؟ نه هیچ‌کدام اینها به اندازه‌ی دردی که من کشیدم درد آور نبود!
از نظر منی که دوستم باعث مرگم شد باید بگویم که درد خ**یا*نت از همه بالاتر است! آن‌ هم در زمانی که دارید برای نجات دوستتان تلاش می‌کنید و او باعث مرگ شما می‌شود!
خ**یا*نت باعث می‌شود به خوبی‌ها بدبین شوید؛ شک نکنید!
اما بدبینی چه معنایی برای من دارد؟ برای منی که خ**یا*نت دوستم باعث مرگم شد. اما... حال که فکر می‌کنم بهتر که مردم؛ چون این احساس تلخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
6:
گاهی خودمان‌هم نمی‌دانیم مرتکب چه اشتباهاتی می‌شویم! گاهی نمی‌توانیم بفهمیم کدام کار درست، و کدام کار اشتباه است. شاید خود را زده‌ایم به نادانی! دوستی که خیر ما را می‌خواهد. دوستی که فقط به فکر نجات ما است و رسم دوستی را به‌جا می‌آورد و ما خ**یا*نت را جایگزین جواب این کار او می‌کنیم! کارهای‌ما هم عجیب است!
اما به هرکسی نمی‌شود اعتماد کرد. دقیقا وقتی داری گره از گردن دوستت باز می‌کنی، باید خوب حواست باشد توی دام او نیافتی. تا دلت بخواهد، نامرد پیدا می‌شود.
توی این دنیا، حتی نمی‌شود به خودت اعتماد کنی! دقیقا وقتی متوجه اشتباه‌ت می‌شوی که کار از کار گذشته.
گره را از گردنت باز کرده بود و گره را بر گردنش سفت ساختی!
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
7:
کوری که شاخ و دم ندارد!
گاه کور می شونند ان هایی که به قصد کمک به سمتشان می روی و انها با تمام جاهلیتشان شما را نابود و به طور غیر مستقیم خودشان را نابود می کنند.
و اما این کار از که میتواند بر اید؟ نا رفیق!
انها فکر می کنند با نابودی تو خود سرافراز و پیروز می شودند اما با این کار، خود را نابود و یک رفیق ابدی را از دست می دهند. رفیق را اگر از چپ بخوانی می شود قیفر و وای به زمانی که همانند معنی اش نابود کند!
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
8:
هنوز هم دستانش را بر شانه‌م احساس می‌کنم، زمانی که از او خواستم برایم بماند.هنوزهم لبخندش را همان‌قدر گرم حس می‌کنم که در جوابم آری گفت و به ناگه خیالم از بابت او راحت شدو چه زیبا این آسودگی...
بدون هیج دلهره ایی بر چهار پایه محکومیت اعتماد ایستادم.نگاهی انداختم.دیگر هراسی نداشتم.دیگرحتی دست و دلم هم نلرزید.طناب اعدام را بر گردن اندختم وقت، وقتِ مجازات بودو حکم اعدام.همه چیز را بر زبان آوردم.یک...دو...سه وتمام.می دانستم دم آخر او می آید.
قاضی حکم را صادر کرد. دردی عمیق بر سینه ام چنگ انداخت.قرار ما وعده کمک او بود اماحال...!
تیزیِ حقیقتی تلخ را در دستانم احساس کردم.چراغ ذهنم روشن شد ، چراغ ذهنم که نه دلم
با آن حقیقت دروغین، من به کمک دردانه ام شتافتم اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
9:
گاهی مهربانی گُل به خودی است!
گهگاهی کوله بار خیال را بر میدارم بی پروا می اندیشم به تویی که یکباره کل معادلات زندگی اَم را زیر و رو کردی؛ به تویی که در سوسوی چشمانم مهربانی را یافتی؛ به تویی که در نغمه ی صدایم آوای دوست داشتنت را یافتی و آن موقع بود تارو پودهای ضخامت طناب دار جدایی اَت، به بیخ گلو رسید و نفس کشیدن در دنیایی بی تُ مرگ تدریجی رویاهایم بود. تمام قلبم نامت را فریاد زد. از تنگنای آتش غم نجاتت دادم و خاکستر خیالت ماننده مورفینی کشف نشده آرامش را به وجودم تزریق کرد.
محک تر، سفت تر، خجالت نکش؛ نگران نباش.
جانا! پوست کلفت شده اَم...
دار بزن عشق خاکستر نشین شده اَم را.
دلبر جان! قصد نجاتت را داشتم اما ظاهرا گل به خودی بود.
شرمنده!
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا