متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نظرسنجی نظـرسنجی متن ادبـی ■○|مسابـقه برتریـن قـلم|○■

بهترین متن ادبی شماره....است.

  • 1

    رای 9 15.0%
  • 2

    رای 1 1.7%
  • 3

    رای 5 8.3%
  • 4

    رای 9 15.0%
  • 5

    رای 13 21.7%
  • 6

    رای 0 0.0%
  • 7

    رای 2 3.3%
  • 8

    رای 7 11.7%
  • 9

    رای 6 10.0%
  • 10

    رای 3 5.0%
  • 11

    رای 2 3.3%
  • 12

    رای 0 0.0%
  • 13

    رای 2 3.3%
  • 14

    رای 1 1.7%

  • مجموع رای دهندگان
    60
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
10:
می‌خواهم آزادت کنم. اول تو، بعد خودم. تو بهترین و نزدیکترین دوست من هستی و من نمی‌خواهم ذره‌ای آسیب به تو برسد. با هر سختی که هست به تو کمک خواهم کرد. پاره شدن طناب همان و خالی شدن زیر پایم همان. تو سالم روی چهارپایه ایستاده ای و دست درجیب به من نگاه می‌کنی، فقط نگاه؛ اما من ذره ذره جان می‌دهم. دکتر راست می‌گفت چشمانم ضعیف‌تر شده بود و عینکی جدید لازم داشتم
زیرا این رفیق را هم نشناخته بودم. گاهی اوقات هست که به کسی خوبی می‌کنیم اما جواب خوبی را چگونه می‌گیریم؟
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
11:
قرار بین ما گذشت از خود بود و اما تو چه بی‌رحمانه محبت مرا ندیدی و چه بی‌رحمانه‌تر دشنه‌ی خود را، در قلب من از پشت فرو کردی.
همانطور که من برای دوباره خندیدنت تلاش کردم راه نابود کردنم را پیدا کردی. هم‌زمان با راه نجاتی که برای تو پیدا کردم تا از آن درد و غم نجات پیدا کنی. تو خام حرف‌هایی که نسبت به من بی‌اعتمادت کرده برد شدی. تو مرا که از جان خود برایت گذشتم ندیدی، تو کورکورانه تصمیمت را گرفتی و باز هم من در تلاش برای اثبات خود به دوستی که چندین سال با هم‌ بودیم. حال یکی از ما برای نجات دیگری و آن یکی برای نابودی دیگری تلاش می‌کنیم. چه سخت است دیدنِ، نادیده گرفتن خوبی‌هایت برای کسی که قصد ندارد تو را باور کند. آری تو لیاقت محبت مرا نداشتی
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #13
12:
زمانه‌ای شده که برای جواب محبت، چاقوی خ**یا*نت را جلوی چشم خودمان، فرو در قلبمان می‌کنند.
این ساده بودن خودمان نیست، این حماقت اعتماد کردن است!
اعتماد، ریشه‌ی خوبی را می‌سوزاند و راه خ**یا*نت را آسان می‌کند.
طوری که غریبه‌ها برایت بهترین دوست می‌شوند و بهترین دوستان برایت، غریبه!
غریبه‌های آشنایی که روز را از تو می‌گیرند گویی که انگار 365 روز شب است!
دلهره و غمِ قلب شکسته جوری در دلت جا خوش می‌کند که نه می‌توانی بخوابی نه بیدار بمانی.
خ**یا*نت، دلشوره و دلتنگی دنیا را در دلت می‌ریزد!
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #14
13:
بادکمی می وزید که موهایش را لجوجانه به این ور وآن ور می کشاند! درآن نورکم فقط قسمتی از چهره اش پیدابود اما من جزء جزء صورتش را از بر بودم . انگار نگاه خیره ام را زیادی برروی صورتش نگه داشته بودم که به سمتم برگشت و درحالی که نگاهش را به پشت سرم می دوخت بالحن خسته و لرزانی گفت :
چرازل زدی به صورتم؟ خیلی زشت شدم نه؟
نفس عمیقی کشیدم و درحالی که به روبه رو نگاه میکردم گفتم :
صدبار دیگه ام بپرسی میگم نه! توبرای من تندیس زیبایی ای! درسته قسمتی ازصورتت سوخته ولی خب...
میان حرفم پرید و درحالی که بلند میشد دستش را به معنای بی حوصلگی تکان داد وگفت : هه! میدونی که ازترحم بیزارم! بیزار!
وارام به سمت جلو راه افتاد ؛ امروز یک جور عجیبی بود اخلاقش خنده اش و حتی راه رفتنش! مثل ادمای زیادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #15
14:
من می‌خواستم بگویم هنوز زود است برای تن دادن به این طناب دار لعنتی. من می‌خواستم بگویم تو برو. نباش. من می‌میرم، به جهنم. تو برو و نگاه نکن که پیکرم بین آسمان و زمین معلق خواهد بود و روحم، این گونه در هم می‌شکند. من می‌خواستم بگویم تو می‌توانی بروی و فراموش کنی که زمانی هردونفرمان با هم به این مقتلِ دردناک رسیده بودیم. من حرف‌هایم در گلو شکسته بود. واژه‌های لعنتی‌ام به هم پیچیده بود. مغزم نمی‌فهمید. طناب دور گلویم فشرده می‌شد. دست‌هایم به سویت دراز شده بود. نمی‌شناختمت. نگاهت را نمی‌شناختم. من داشتم می‌مُردم. مرگ بالای سرم ایستاده بود‌‌. باید طناب تو را پاره کنم‌. باید بروی. نباید بمیری‌. نباید با من بمیری. اینجا تهِ خط تو نیست، تهِ خط من شاید باشد اما تو نمی‌میری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #16
بچه‌ها جنبه و روحیه‌تون رو بالا ببرید!
این فقط یک مسابقه‌ ست و مطمئنا بعد از اعلام نتایج خوب یا بد بودن حتمی قلم شما رو نشون نمیده.
یعنـی اگر کسی باخت دلیـل بر این نمیشه که چون چند رای کم آورد نوشتن رو کنار بزاره و نا امیدشه!

و همچنین اون‌هایی که نفرات بین اول تا سوم شدن، توجه داشته باشند که غرور کاذب هم همه چیز رو خراب میکنه. ^-
 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶

کاربر حرفه‌ای
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
33,199
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #17
-نظـرسنجی بسته شد.
نفر اول:
M.Fakher nora@ "مدال طلا"
نفرات دوم:
@
action.or.love "مدال نقره"
@~Yäs "مدال نقره"

نفر سوم:
زهرا.عین Zahra Alizadeh "مدال برنز"








 
امضا : ᴘ̶ᴀ̶ʀ̶ᴅ̶ɪ̶̶̶̽ș̶
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا