متون و دلنوشته‌ها |طُــلـوعِ طُـ بـَـر مَــدارِ بــیـقَـراريـ هــایَـم|

[آقای گودرزی]

|هَمیشه دِلهُره دارَم
از این به هَم نَرسیدن
کَسی سُراغ نَداری
تو را به مَن بِرسانَد..|
​

 

[آقای گودرزی]

|ڱاه میخواهم
بڱویم دوسٺٺ دارم ولے!
این حواسِ مادرم...
بیـش از فٺا
جمعِ من اسٺــــ!!|​

 

[آقای گودرزی]

|انقدر ڪھ در هر غزلے از تو نوشتم..؛
در عشق گمانم شدھ یڪ شهر رقیبم!|
‌​

 

[آقای گودرزی]

|علتِ چپ شدن چشمان ما را خواستند
مِن مِنے کردم و دیدند که
طُ را مےنگرم|​

 

[آقای گودرزی]

|تُ جوابی بودی
که خدا
به تمام خوبی‌های نکرده‌ام داد!|​

 

[آقای گودرزی]

|صدبار گفتمش...
وسط حرف من نخند...
یکبار خنده کرد بیا ! عاشقش شدم...|​

 

[آقای گودرزی]

|گفته بودند که عاشق بشوی میمیری!
اولین تجربه ام بود!چه میدانستم؟|​

 

[آقای گودرزی]

|چـه دعایی کـنمت بهتـر از ایـن ،
که شـود عاقبـتت خـتم به مـن.|​

 

[آقای گودرزی]

|آخـ‌رین بـار ، کـه دیـ‌دمـت ،
هـنـ‌وز زنـ‌ده بـودم .. |​

 

[آقای گودرزی]

|من فقط بوسیدمت
تو خودت شعر شدی باریدی|​