- ارسالیها
- 560
- پسندها
- 2,894
- امتیازها
- 14,773
- مدالها
- 12
- سن
- 24
- نویسنده موضوع
- #1
داستان اول:
"قصهی خرگوش و گوجهفرنگی"
هر روز با خودم میگویم «امروز داستانی خواهم نوشت.» اما شب، بعد از شستن ظرفهای شام خمیازه میکشم و میگویم «فردا، فردا حتماً خواهم نوشت.»
ظرفهای شام را شستهام. آشپزخانه را تمیز میکنم و میروم جلو تلویزیون مینشینم. با خودم میگویم «روی تکهای کاغذ خلاصهی داستانی را که در ذهن دارم در چند جمله مینویسم و کاغذ را میچسبانم به آینهی دستشویی که فردا وقت دست و رو شستن یادم بیاید که میخواستم داستانی بنویسم.» فردا بعد از اینکه ناهار درست کردم، قبل از آمدن بچهها از مدرسه و شوهرم از اداره، فرصت خواهم داشت.
برای ناهار فردا دمی گوجهفرنگی درست میکنم که وقتگیر نباشد. بچهها دمی گوجهفرنگی دوست دارند اما شوهرم... میتوانم...
"قصهی خرگوش و گوجهفرنگی"
هر روز با خودم میگویم «امروز داستانی خواهم نوشت.» اما شب، بعد از شستن ظرفهای شام خمیازه میکشم و میگویم «فردا، فردا حتماً خواهم نوشت.»
ظرفهای شام را شستهام. آشپزخانه را تمیز میکنم و میروم جلو تلویزیون مینشینم. با خودم میگویم «روی تکهای کاغذ خلاصهی داستانی را که در ذهن دارم در چند جمله مینویسم و کاغذ را میچسبانم به آینهی دستشویی که فردا وقت دست و رو شستن یادم بیاید که میخواستم داستانی بنویسم.» فردا بعد از اینکه ناهار درست کردم، قبل از آمدن بچهها از مدرسه و شوهرم از اداره، فرصت خواهم داشت.
برای ناهار فردا دمی گوجهفرنگی درست میکنم که وقتگیر نباشد. بچهها دمی گوجهفرنگی دوست دارند اما شوهرم... میتوانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.