یکی بود
یکی نبود
تو دنیا
یه موجوداتی اومد
به اسم ادم
هیچ کس نمی دونست
طرز کارشون
و عقیدشون چیه
واسه همین
هیچکس
مسئولیت تربیتشونو نگرفت
خودشون شدن اقای خودشون
یکی کج رفت
یک راست
یکی بالا
یکی پایین
هار شدن
عین اسبای رم کرده
فکر کردن خدان
اونقدر که گند زدن تو دنیا
اما یه سری بودن
نمی خواستن این شکلی باشن
اما نمیشد کناره گرفت
نمیذاشتن!
پس یه راه کار گرفتن
یه حالت درست کردن
اسمشو گذاشتن
مریضی
اسون ترینش
روانی بودن بود
خود دیوانگی
بقیه ادما ترسیدن
دیگه نگفتن بیا با ما گند بزن تو دنیا
حبسشون کردن
به خنده هاشون خندیدن
زدنشون
تو کوچه و بازار
پر شد از ریشخند به اونا
همه شکر می کردن
که مثل اینا دیوونه نیستن
اما نمی دونستن
اونا هم شکر می کنن
که خودشونو از بقیه جدا کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.