حالا من باید برای چشمهات "و ان یکاد" بخوانم:
"وَ یَقولونَ اِنَّهُ لِمَجنون" مجنون منم این روزها در میان وعده های جنون. "وَ ما هُوَ اِلّا ذِکرُ العالَمین" مجنونم! مرا وعده دیداری بده در یک صبح به بوسیدن دستهات..
حالا من در خانه راه میروم و هوایی که تو جا گذاشتی را نفس میکشم. آخر کجا روم که یادت نباشد و یادت نیایم؟! پایتخت نشینی موهات تا ابد مرا مستاجر طرح لبخندهات تمدید میکند. چمشهات هوای خانه را هوایی میکند..
یادته چه ذوقی میکردم؟ وقتی موهاتو میبافتم؟ دل گره زده بودم به انتهای بافته ی موهات، به سر برگرداندنت، به بوسه ای کوتاه، به عمق بی پایان شادی چشمهات..
الان دیگه حتی دلش رو ندارم بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.