iTs_MãeDe یک انجمن دیگه بود و من خودم رو معرفی کردم نوشتم معروف به مائی
مائده اومد گفت عه به منم میگن مائی و فلان
دیگه خ کم پیش اومد ک برم اون انجمن
ی بار یهو اسم رمانش رو اینجا دیدم و بدو بدو رفتم پروفش و اشنایی و اینا
بعدم ک بیشتر اشنا شدیم و تامام
البته که اوایل تو چت باکس حروف رو خیلی میکشید و رو اعصابم بود هیچ فکر نمیکردم ی روز بشه دوستم
I'M_NEGIN
تمام اشنایی ما مربوط به چت باکس خوشگلش میشه
نصف شبا اون از سوتی هاش میگفت [زمین خوردنات تو دانشگاه] و مدام یاداوری میکرد هیچ کار خاصی بلد نیست و تا اخر تو انجمن مشکی میمونه. اون موقع من ناظر بودم
و می بینیم که حالا ارشده!
اسمت n-e-g-i-n بود هاا (:
چه نوستالژی ای بود...
بگذریم
لازم به ذکره که از اول با همه رفیق بنظر میرسه
اما اصلش اعتماده
وقتی بهت اعتماد کنه، میشه گفت رفیقشی
فکر کنم به این مقام عظیم نائل شدم بالاخره
Matiή Elena NNadiiia
اولین بار پیامای الن و نادی رو تو پروف احمد دیدم
بعدش گپ زدید و منم اوردید
جالب بود برام
جو رو دوستداشتم
شبهای امتحان ترم که تا نصفه هاش چرت میگفتیم و وسطاش من آف میشدم و صبحش قبل اینکه برم امتحان بدم، میومدم رگباری لایک میکردم و تازه اون موقع بود که الن میگفت وای مائی بیدار شد
اخ که اگه لایک های پیوی محسوب میشد، الان واکنش های هارهارتون دو برابر بود ((:
شبای قشنگی بود
نمیدونم چی به سرمون اومد ولی خو هنوز تکرار نشدنی اید برام (':♡
samiar-ᶻʰᵈ
تو چت باکس بودیم داشتیم حرف میزدیم به خاطر نام کاربریش همهمیگفتن اسمش s*s و داشتن با همشوخی میکردن.
خودمو انداختم وسط و کلی حرف زدیم تا شبش اومد خصوصی و یچیز میشهگفت بد گفت و با هم بحثمون شد.
بعد دوباره تو چت به صورت اتفاقی بعد تغییر نامکاربریش صحبت کردیم.
که فهمیدم ا همون s*s
بعد چیزی نگفتیم که اسم بابامو گفت منم استرس گرفتم که خاک به سرم یه آشنا پیدا شده و... سعی کردم کمتر آفتابی شم که دیدم نه تو یه مسابقه با بابام اینا بوده.
بعد یه سری عکس از بچگیمبرام فرستاد که باعث صد راجبش حرف بزنیم و بیشتر صمیمیشیم.
و یا به عبارتی شروع کنیم تا خود صبح حرف زدن همراه اکیپپنجنفرمون
) I'M_NEGINR_MāN'8 و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
MelikA1377
برای تست گویندگی تو تل بهش پیام دادم
اونم نهگذاشت نه برداشت گفت ارومی میخونیو فلان یکی دیگه بفرست.
منمفرستادم جونم در اومد تا بگه قبول شدی.
اون اولا انقدر ازش خجالت میکشیدم که نگو اما کم کم کارا زیاد تر شدن.
مجموعه ها طولاین تر شدن و دوستی ما محکمتر شد
امیدوارم همیشه بمونه برام.
توی یه انجمن، به دنبال نوشتن یه رمان با یه همگروهی، توی چت روم اعلام میکنم.
اون میاد و اعلام آمادگی میکنه. بعدش کمکم سر رمان انتقام خونین بههم نزدیک و نزدیکتر میشیم! اونقدر که الان اگه روزی حداقل یک ساعت باهاش تلفنی صحبت نکنم دیوونه میشم! Mohadeseh.f
یه گروه میزنه واسه بازی جرأت و حقیقت! من رو هم اد میکنه، کمکم میریم تو واتساپ و با هم حرف میزنیم، یه روز یکی از فایلهای صوتیش تو انجمن شنیدم و گفتم صدا من خیلی افتضاحِ، گفت نه و برو یه تست بده! منم با ترس رفتم تست دادم و در کمال تعجب قبول شدم. بعدشم همکار شدیم و... Eric
مهربونِ ترسناک من! وقتی رفتم تست بدم سکته رو زدم گفتم الان پیش خودش میگه: «چه صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ShiRiN #Sh
عشق بنده، یک عدد جیگر مهربون انیمه باز! یک عدد فرشته. ایشون مدیر تالار سینما بودند، تالار مورد علاقهی من واسه همین پستهای جالبی میذاشت که گاهی اوقات منم با اجازهاش پست میذاشتم. خلاصه خیلی میومد و حرف میزدیم. تا چند وقت غیبش زد و خوشبختانه باز برگشت! رفتیم تلگرام و یکی رو پیدا کردم که مثل خودم تو راه اوتاکو شدن بود و کلی ذوق کردم. نسترن بانو
زحمتکش، مهربون، جدی! خانم دکتر آینده که با هم توی تیم ویراستاری آشنا شدیم و وقتی مدیر شدم بیشتر بهش نزدیک شدم و خوشحالم دارمش.