متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

بحث °• خاطره‌ای از زمین خاکی تا تور بالای دار •°

  • نویسنده موضوع Friba~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 710
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Zaaaa

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
643
پسندها
1,881
امتیازها
12,773
  • #11
اقا ما بچه نبویدم همین دو ماه پیش تو مدرسه توپمون رفت تو حیاط خونه بغلی والا دختره جو سوباسو گرفته بودش اقا رفتیم توپ رو بیاریم منم به شوخی گفتم الان یه پسر جیگر باز میکنه در رو یهو یه پیرمرده اومد بیرون گفت ها چیه ارامشمو گرفتین بعد عصاشو برد بالا حالا ما در حال فرار پیرمرد در حال غر زدن توپ درحال پوسیدن در گوشه حیاط
 

Zaaaa

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
643
پسندها
1,881
امتیازها
12,773
  • #12
اقا ما چهار سالمون بود تو خونه اقاجونم بچه ها فوتبال بازی میکردن هر چی گفتم بزارین بیام بازی گفتن نه تو دختری منم خیلی شیک رفتم توپ رو با چاقو پاره کردم بعدش رفتم پیش اقاجونم گفتم ببین اینا چقد نامردن من میخواستم با توپ بازی کنم رفتن توپ رو پاره کرده هنوز کتکاشون جلو چشمام هست اصلا عذاب وجدان منو کشت (الکلی مثلا)
 

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,739
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • #13
دیروز بچیا من و دعوت کردن بریم فوتبال سالن اجاره کرده بودن
منم با همون زیر شلواروکردی و پیرهن مشکی چرتم رفتم زمین بازی
از شانس گندم دروازه بان بودم و وقتی میپریدم توپ و بگیرم هوا وارد شلوارم شده و تبدیل ب یک بالن میشد و برا همین شیش پنج تا گل خوردیم
 

1010_

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
2,029
پسندها
104,739
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
38
  • #14
ما کلا عادت داریم هروقت بریم جنگل با همسایه های درخت بغلی ی مسابقه بذاریم ب نام فوتبال
ی روزم همینطور رفته بودیم جنگل، بعد دیدیم درخت بغلیمون ادم زیاد داره گفتیم بیاین مسابقه بدیم گفتن باشه
آقا ما داشتیم همونطور گل میزدیم و از اونجایی ک ک من زیرشلوار کردیم و نپوشیده بودم و همیشه هم دروازبان بودم، جلوی شوتاشون و میگیرفتم
ما هم پی در پی فقط اشتیم گل میزدیم
بعد یکی از اونا کاکرو شد خواست شوت پلنگی بزنه ی جور زد و خورد ب صورتم ک تا سه روز دماغم بیرون نمیومد
عموهامم دیدن اینطوره رفتن از ماشین قمه رو برداشتن و جنگ شرو شد
منم دیدم بیکار بشینم زشته، رفتم قمه‌ام و برداشتم
 

Zaaaa

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
643
پسندها
1,881
امتیازها
12,773
  • #15
اقا ما یه روز رفته بودیم کیش تو ساحل جو گرفتمون فوتبال بازی کنیم. وسطای فوتبال بازی کردن اومدم یه شوت زدم خورد تو صورته یه پیرمرده دندون مصنوعیش که پرت شد رو خودم دیدم که خورد تو صورت دخترش که روبروش نشسته بود. والا تا خود ویلا پیرمرده افتاد دنبالم.
 
A

ASHVAN._.p

  • #16
من هرچی گند اخلاق باشم ولی خب از بچگی فوتبال خیلی دوست داشتم.بچه که بودیم گل کوچیک بازی میکردیم تو خیابون حتی یادمه یکی دوبار هم زدیم گلدونای همسایه امون که خیلی هم زن حساسی بود رو شکوندیم بماند که چقد اومدن پیش بابام شکایت:/ اما حالا چند ساله میریم زمین فوتبال، بازی میکنیم بار اولی که مسابقه داشتیم خوب جو خیلی واسم سنگین بود استرس هم گرفته بود بعد روبه روی دروازه بودم توپ که بهم رسید گفتم این بهترین موقعیتیه که میتونم خودمو نشون بدم:/
توپ که به پام رسید چنان شوتی زدم ، از دروازه که رد کرد هیچ تازه تماشاگر مسدوم هم داد:/
بیچار توپ خورد تو دماغش کادر درمانی ورزشگاه اومدن خونریزی دماغش رو قطع کردن بنده هم سه ماه از بازی کرپن محروم شدم :458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9: :rollteyes...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا