• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن ‌فیکشن شرلوک هلمز و ماجرای طعمه گرگ | دیکتاتورs.yavarnia کاربر انجمن یك رمان

سطح خلاقیت و قلم نویسنده در چه حدی است؟

  • عالی

    رای 16 94.1%
  • خوب

    رای 0 0.0%
  • متوسط

    رای 1 5.9%
  • ضعیف

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    17
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
خواهشمندم برای ارتقا بهتر قلمم نظرتون رو در نظر سنجی ثبت کنین.

لیندا حرف جان را تایید کرد اما شرلوک سی ثانیه زودتر مشغول کار شده بود. آنو هم اولین قدمش را به سمت طبقه بالا برداشت که صدای بلند شرلوک در جا میخکوبش کرد:
- این پرده عوض شده.
لیندا با وحشت و جان با تعجب به شرلوک متفکر خیره شدن. آنو با حرص لب‌هایش را بهم فشار داد و با خشم گفت:
- یا مسیح! خب همون رو آروم اعلام کن چرا فریاد می‌کشی؟
شرلوک بدون توجه به سوال آنو به پرده قرمز اشاره کرد و تند گفت:
- این یه پرده مخمل قرمزه، در صورتی که پرده جفتش از ابریشم کتان هستش و چروک‌های روش نشون میده که پرده توسط یه مستخدم آویزون نشده چون مستخدم‌ها همیشه پرده‌ها رو صاف و اتو شده آویزون می‌کنن؛ پارگی کنار پرده هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دیکتاتورs.yavarnia

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
آنو با لحنی که انگار این موضوع چندان برایش فرقی ندارد گفت:
- آقای هلمز چجوری همه این‌ها رو فهمیدین.
شرلوک در حالی که به ظروف داخل گنجه بزرگ قدیمی نگاه می‌کرد دست چپش را بالا آورد و برگه چروک شده را جلوی صورت‌های متعجب آن سه نفر گرفت و گفت:
- این احضاریه متارکه هستش که خانم ماریا جُزف هنگام نصب پرده از جیب مانتوش افتاده‌ و اون شوهر دائم الخمرش رو اینجا به قتل رسونده.
کلمه قتل توی عمارت پخش شد و اون سه نفر رو توی بهت برد. شرلوک با رضایت پوزخندی زد و خون خشک شده کنار گنجه رو با دست نشان داد و با لحن ترسناکی گفت:
- پنج روز پیش خانوم ماریا جزف وقتی از یک مهمونی دوستانه به عمارت برگشتن، برگه طلاق رو از پستچی دریافت کرده و با اعصبانیت اون رو توی دستاش مچاله کرده و با حرص روی سنگ فرش قدم بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
لیندا به خاطر این مخفی کاری آنو با حرص لب‌هایش را روی هم فشار داد و دست چپش را مشت کرد و در حالی که سعی می‌کرد آرام جلوه کند گفت:
- چطوره بریم و اونجا رو هم یک نگاهی بندازیم شاید سر نخی گیرمون اومد.
آنو قبل از موافقت بقیه راهی که آمده بود را برگشت و وارد باغ پشتی شد. شرلوک لبه‌های کتش را بالا داد و پشت سر آنو بیرون رفت. جان و لیندا نگاهی بهم انداختن و با سرعت دنبال آن دو بیرون رفتن.
باغ پشتی کوچک اما دلباز بود. گل‌های فصلی زیبا به خوبی در منطقه‌های معینشون کاشته و رشد کرده بودن. لیندا بی‌اراده چشمانش را بست و بوی عالی گل‌ها را به مشام کشید که ناگهان بوی بدی در بینی‌اش پیچید و باعث شد صورتش را درهم کند. حق با آنو بود آنجا بوی جسد گندیده می‌داد و این واقعا غیر قابل تحمل بود!
لیندا با دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
آنو تیز به لیندا نگاه کرد و گفت:
- لیندا خواهشاً تو حرف نزن.
شرلوک با قیافه خنثی فقط به آنو خیره شد و یهو به سمت پشت درخت‌ها رفت. جان و لیندا از این تغییر موضع ناگهانی متعجب بهم نگاه کردن و آنو بی‌خیال سیگار دیگه‌ای را روشن کرد و به داخل عمارت برگشت.
آنو با حرص پک محکمی به سیگارش زد و با حرص دود رو از بین لب‌های غنچه شده‌اش بیرون فرستاد. برعکس لیندا که همیشه دنبال اتفاقات شرلوک هلمز بود او هیچ علاقه‌ای به هوش و ماجراهای شرلوک نداشت و او را شخصی می‌دانست که با سیاه بازی مغزش زندگیش را پیش می‌برد تا خودش را به دیگران ثابت کند.
دستی به موهایش کشید و با خشم فیلتر نیمه سوخته سیگار را روی زمین انداخت و با حرص آن را با پایش له کرد و با صدایی که از اعصبانیت دورگه شده بود گفت:
- اون نابغه عوضی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
ناامید آهی کشید که یهو صدای خرناس حیوانی او را از جا پراند و با تعجب به دو چشم براق در تاریکی نگاه کرد.
محکم‌تر به در تکیه داد و اهمیتی به درد پهلویش نداد. آن دو چشم بهش نزدیک‌تر می‌شد و کم مانده بود تا همان‌جا از حال برود. آن دو چشم براق، چشم‌های گرگ بودند!
با حس نفس‌های گرمی که از پارچه شلوارش رد میشد با تمام وجودش جیغ بلندی کشید و دیوونه‌وار مشت‌هایش را به در چوبی کوبید.
خرناسه گرگ باعث شد با وحشت بیشتری جیغ بکشد که ناگهان در باز شد و او به جلو سکندری خورد و محکم به ناجی نجات دهنده‌اش برخورد کرد.
سخت نفس می‌کشید و بدون نگاه به ناجی‌اش او را با تمام زورش بغل کرد. صدای شرلوک هلمز او را به خود آورد:
- نمی‌فهمم، وقتی تو از من بدت میاد برای چی بغلم می‌کنی؟
آنو حوصله کل‌کل با شرلوک را نداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
شرلوک چشم غره‌ای به او رفت و بی‌خیال وارد اتاق شد. بوی تند نم اتاق باعث شد اخم‌هایش درهم برود و با زیرکی نگاهش را دور تا دور اتاق بچرخاند.
چرخید و به آنویی که با وحشت پنهانی اطراف را برانداز می‌کرد، نگاه کرد و با لحن دستوری گفت:
- فندکت رو بده.
آنو گیج به صورت شرلوک خیره شد و زمانی که نگاه خصمانه‌ شرلوک را دید با لبخند هولی، دست در جیب کتش کرد و فندک اصل اسکاتلندیار رو سمت شرلوک گرفت.
شرلوک با دقت به اجزا و حرکات آنو نگاه کرد و اطلاعات لازم را در ذهنش ذخیره کرد. فندک نقره‌فام رو گرفت و با چرخش ساچمه، نور رقصان آتش پدیدار شد.
شرلوک چرخید و نور فندک را با دقت دور تا دور اتاق چرخاند. آنجا شبیه به انباری بود که گویا سال‌ها از آن استفاده نشده.
تلوزیون قدیمی، تخت زوار در رفته، آینه شکسته و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
توجه‌ش به کاغذ دیواری طرح گل بهاری افتاد. کهنگی‌اش به حدی بود که کاملاً جمع شده بود و هر آن امکان داشت که کنده شود. شرلوک به سمت کاغذ دیواری رفت و آنو همانند کودکی که به دنبال مادرش است، به دنبال او رفت.
شرلوک نور فندک را روی ترک صافی که از سقف تا کف زمین بر روی دیوار بود گرفت. پوزخندی زد و پای چپش را محکم به دیوار کوبید. در مخفی باز شد و راه پله مخفی خوفناکی پدیدار گشت.
آنو با بهت و شرلوک با بی‌خیالی به راه مخفی نگاه کردند. آنو با تعجب گفت:
- یا مسیح!
شرلوک با ذکاوت گفت:
- ما تنها نیستیم.
- منظورت چیه؟
شرلوک توجهی به سوال آنو نکرد و وارد راه مخفی شد. آنو به دنبالش کشیده شد و با لرز گفت:
- روانی کجا داری میری؟ ما نمی‌دونیم اونجا چی انتظارمون رو می‌کشه.
شرلوک: معلومه، جوابی که دنبالشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
پله‌های سنگی که به اتمام رسید، آن‌ها با در آهنی روبه‌‌رو شدن. دری که شباهت زیادی به در سیاه‌چال‌های دور‌ه نوزدهم فرانسه داشت.
شرلوک در نیمه باز را با دست هل داد و هاله کم سوی نور، چشم آن‌ها را تحت تأثیر قرار داد. بوی تعفن باعث شد که آنو به سرعت بینی خود را بگیرد و با اخم به آن سیاه‌چال تاریک نگاه کند.
هردو وارد سیاه‌چال شدن که موش بزرگ سیاهی از روی کفش شرلوک رد شد و جیغ آنو را در آورد. آنجا بیش از حد خوفناک بود و این از حد آنو خارج بود.
شرلوک با وجود نور ضعیفی که مشعل درست می‌کرد به دیوارها نگاهی انداخت و عمیق به فکر فرو رفت. مشعل را برداشت و آن را به جنگ تاریکی برد. صدای چکه آب، آنجا را شبیه به قتلگاه کرده بود. آنو نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامشش را بازیابد.
جلوتر که رفتن بوی تعفن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

دیکتاتورs.yavarnia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/1/19
ارسالی‌ها
685
پسندها
8,119
امتیازها
25,273
مدال‌ها
20
سن
20
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
شرلوک یک تای ابروی چپش را بالا انداخت و پوزخندی زد. نگاهش دقیقاً همرنگ گرگ‌ها تیز و ترسناک شده بود و این حالت تفکرش آنو را می‌ترساند.
شرلوک به ناگاه فریاد زد و گفت:
- چرا از اول متوجهِ‌ش نشدم.
چشم‌های آنو گرد شد و به شرلوک که با سرعت از او دور می‌شد نگاه کرد. پاهای کشیده و بلندش چنان قدم بر می‌داشتن که انگار قصد دارند انگلیس را فتح کنند!
آنو با صدای زوزه گرگ‌ها به خودش آمد و با سرعت به دنبال شرلوک دوید. یعنی شرلوک چه چیزی را فهمیده بود؟


سخن نویسنده:
خب سلام به همه شرلوک هلمزی‌های عزیز
شرلوک هلمزی که دارم می‌نویسم دوازده جلد و سوال معمایی داره که پایان هر جلد رو می‌سازه.
میدونم خیلی وقته که منتظر جوابین و میخواین بدونین که چه کسی قاتله، اما بیاین از حس کارگاهی شما کمک بگیریم ولی باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا