متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار ناصر خسرو

  • نویسنده موضوع ^Maryam^
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 451
  • کاربران تگ شده هیچ

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #1


دیوان اشعار


naserkhosro.gif

ناصرخسرو


قصاید
مسمط
رباعیات


ارسال پست ممنوع ...
 
آخرین ویرایش
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #2
شماره ۱
ای قبهٔ گردندهٔ بی‌روزن خضرا

با قامت فرتوتی و با قوت برنا

فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر

ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟

فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است

پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا

تن خانهٔ این گوهر والای شریف است

تو مادر این خانهٔ این گوهر والا

چون کار خود امروز در این خانه بسازم

مفرد بروم، خانه سپارم به تو فردا

زندان تو آمد پسرا این تن و، زندان

زیبا نشود گرچه بپوشیش به دیبا

دیبای سخن پوش به جان بر، که تو را جان

هرگز نشود ای پسر از دیبا زیبا

این بند نبینی که خداوند نهاده‌است

بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا؟

در بند مدارا کن و دربند میان را

در بند مکن خیره طلب ملکت دارا

گر تو به مدارا کنی آهنگ بیابی

بهتر بسی از ملکت دارا به مدارا

به شکیب ازیرا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #3
شماره ۲
به چشم نهان بین نهان جهان را

که چشم عیان بین نبیند نهان را

نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم

ببینی نهان را، نبینی عیان را

جهان را به آهن نشایدش بستن

به زنجیر حکمت ببند این جهان را

دو چیز است بند جهان، علم و طاعت

اگر چه گشاد است مر هر دوان را

تنت کان و، جان گوهر علم و طاعت

بدین هر دو بگمار تن را و جان را

به سان گمان بود روز جوانی

قراری نبوده است هرگز گمان را

چگونه کند با قرار آسمانت

چو خود نیست از بن قرار آسمان را

سوی آن جهان نردبان این جهان است

به سر بر شدن باید این نردبان را

در این بام گردان و بوم ساکن

ببین صنعت و حکمت غیب‌دان را

نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت

به جان سبک جفت جسم گران را!

که آویخته است اندر این سبز گنبد

مر این تیره گوی درشت کلان را؟

چه گوئی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #4
۳)
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآید از انده به سر مرا

گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد

چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

گر در کمال فضل بود مرد را خطر

چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار چرخ

جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا

نی‌نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل

این گفته بود گاه جوانی پدر مرا

«دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک»

این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا

با خاطر منور روشنتر از قمر

ناید به کار هیچ مقر قمر مرا

با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهر

دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا

گر من اسیر مال شوم همچو این و آن

اندر شکم چه باید زهره و جگر مرا

اندیشه مر مرا شجر خوب برور است

پرهیز و علم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #5
۴)
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سر و من چو چنبر کرد

به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را

نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش

که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را

فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد

جهان بدو، بنگر، گو، به چشم بهمان را

ازین همه بستاند به جمله هر چه‌ش داد

چنانکه بازستد هرچه داده بود آن را

از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان

دگر زمان بستاند به قهر پستان را

نگه کنید که در دست این و آن چو خراس

به چند گونه بدیدید مر خراسان را

به ملک ترک چرا غره‌اید؟ یاد کنید

جلال و عزت محمود زاولستان را

کجاست آنکه فریغونیان زهیبت او

ز دست خویش بدادند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #6
۵)
نیز نگیرد جهان شکار مرا

نیست دگر با غمانش کار مرا

دیدمش و دید مر مرا و بسی

خوردم خرماش و خست خار مرا

چون خورم اندوه او چو می‌بخورد

گردش این چرخ مردخوار مرا؟

چون نکنم بیش ازینش خوار که او

بر کند از پیش خویش خوار مرا؟

هر که زمن دردسر نخواهد و غم

گو به غم و دردسر مدار مرا

هر که پیاده به کار نیستمش

نیست به کار او همان سوار مرا

چند بگشت این زمانه بر سر من

گرد جهان کرد خنگ‌سار مرا

یار من و غمگسار بود و، کنون

غم بفزوده است غمگسار مرا

مکر تو ای روزگار پیدا شد

نیز دگر مکر پیش مار مرا

نیز نخواهد گزید اگر بهشم

زین سپس از آستینت مار مرا

من نسپندم تو را به پود کنون

چون نپسندی همی تو تار مرا

سر تو دیگر بد، آشکار دگر

سر یکی بود و آشکار مرا

یار من امروز علم و طاعت بس

شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #7
۶)
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد و خیره‌سری را

بری دان از افعال چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را

همی تا کند پیشه، عادت همی کن

جهان مر جفا را، تو مر صابری را

هم امروز از پشت بارت بیفگن

میفگن به فردا مر این داوری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را

به چهره شدن چون پری کی توانی؟

به افعال ماننده شو مر پری را

بدیدی به نوروز گشته به صحرا

به عیوق ماننده لالهٔ طری را

اگر لاله پر نور شد چون ستاره

چرا زو نپذرفت صورت گری را؟

تو با هوش و رای از نکو محضران چون

همی برنگیری نکو محضری را؟

نگه کن که ماند همی نرگس نو

ز بس سیم و زر تاج اسکندری را

درخت ترنج از بر و برگ رنگین

حکایت کند کلهٔ قیصری را

سپیدار مانده‌است بی‌هیچ چیزی

ازیرا که بگزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #8
۷)
ای روی داده صحبت دنیا را

شادان و برفراشته آوا را

قدت چو سرو و رویت چون دیبا

واراسته به دیبا دنیا را

شادی بدین بهار چو می‌بینی

چون بوستان خسرو صحرا را

برنا کند صبا به فسون اکنون

این پیر گشته صورت دنیا را

تا تو بدین فسونش به بر گیری

این گنده پیر جادوی رعنا را

وز تو به مکر و افسون برباید

این فر و زیب و زینت و سیما را

چون کودکان به خیره همی خری

زین گنده پیر لابه و شفرا را

لیکن وفا نیابی ازو فردا

امروز دید باید فردا را

دنیا به جملگی همه امروز است

فردا شمرد باید عقبا را

فردات را ببین به دل و امروز

بگشای تیز دیدهٔ بینا را

عالم قدیم نیست سوی دانا

مشنو محال دهری شیدا را

چندین هزار بوی و مزه و صورت

بردهریان بس است گوا ما را

رنگین که کرد و شیرین در خرما

خاک درشت ناخوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #9
۸)
نیکوی تو چیست و خوش چه، ای برنا؟

دیباست تو را نکو و خوش حلوا

بنگر که مر این دو را چه می‌داند

آن است نکو و خوش سوی دانا

حلوا نخورد چو جو بیابد خر

دیبا نبود به گاو بر زیبا

جز مردم با خرد نمی‌یابد

هنگام خورو بطر خوشی زینها

حلوا به خرد همی دهد لذت

قیمت به خرد همی گرد دیبا

جان را به خرد نکو چو دیبا کن

تا مرد خرد نگویدت «رعنا»

شرم است نکو بحق و، خوش دانش

هر دو خوش و خوب و در خور و همتا

دیبای دل است شرم زی عاقل

حلوای دل است علم زی والا

حورا توی ار نکو و با شرمی

گر شرمگن و نکو بود حورا

گر شرم نیایدت ز نادانی

بی‌شرم‌تر از تو کیست در دنیا

کوری تو کنون به وقت نادانی

آموختنت کند بحق بینا

تو عورت جهل را نمی‌بینی

آنگاه شود به چشم تو پیدا

این عورت بود آنکه پیدا شد

در طاعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #10
۹)


حکیمان را چه می‌گویند چرخ پیر و دوران‌ها

به سیر اندر ز حکمت بر زبان مهر و آبان‌ها

خزان گوید به سرماها همین دستان دی و بهمن

که گویدشان همی بی‌شک به گرماها حزیران‌ها

به قول چرخ گردان بر زبان باد نوروزی

حریر سبز در پوشند بستان و بیابان‌ها

درخت بارور فرزند زاید بی‌شمار و مر

در آویزند فرزندان بسیارش ز پستان‌ها

فراز آیند از هر سو بسی مرغان گوناگون

پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحان‌ها

به سان پر ستاره آسمان گردد سحرگاهان

ز سبزهٔ آب‌دار و سرخ گل وز لاله بستان‌ها

به گفتار که بیرون آورد چندان خز و دیبا

درخت مفلس و صحرای بیچاره ز پنهان‌ها؟

نداند باغ ویران جز زبان باد نوروزی

به قول او کند ایدون همی آباد ویران‌ها

چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا

به فرمانش به صحرا بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا