- ارسالیها
- 5,063
- پسندها
- 70,100
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 34
- نویسنده موضوع
- #131
این روزها حس میکنم چیزی در من بارها و بارها میمیرد
چیزی شبیه انتظار
انتظار برای لمس دستانت
برای دیدن دوبارهی چشم هایت
انتظاری مثلِ ساعت ها خیره ماندن به عقربه ها و نیامدنت،
دارند میمیرند در من هرچند که یک بار مرده ام ...
خاطرت هست ؟
که چه عاشقانه صدایم میکردی اما، بی رحمانه رهایم کردی ...
بعد از رفتنت، من مردم و خوب آموختم !
که دیگر محتاج عشق، محبت، و سلامی از کسی نباشم ...
این روزها حس میکنم چیزی در من بارها و بارها میمیرد
چیزی شبیه انتظار
انتظار برای لمس دستانت
برای دیدن دوبارهی چشم هایت
انتظاری مثلِ ساعت ها خیره ماندن به عقربه ها و نیامدنت،
دارند میمیرند در من هرچند که یک بار مرده ام ...
خاطرت هست ؟
که چه عاشقانه صدایم میکردی اما، بی رحمانه رهایم کردی ...
بعد از رفتنت، من مردم و خوب آموختم !
که دیگر محتاج عشق، محبت، و سلامی از کسی نباشم ...