ما نسلِ مظلومی بودیم ... نسلی که در اوج بی انصافیِ زمانه متولد شدیم و از همان کودکی یاد گرفتیم که فقط "درک" کنیم ...
ما حتی رویِ گرفتنِ پولِ توی جیبی از پدرانمان را نداشتیم ...
ما نسلِ حیفی هستیم ...
نسلِ "انقلاب" هایِ نیمه کاره و اعتراض های سرکوب ...
نسلی پر از استعدادهایِ کنجِ خانه ،
و نابغه هایِ محصور ...
نسل ما را نه گذشته ها درک می کنند و نه آینده ها خواهند فهمید ...
آنقدر عجیبیم که خودمان هم در چگونگی اش مانده ایم ...
نسل ما در کودکی هم ، کودکی نکرد ...
نسل سوخته ای ؛
که در اوجِ جوانی ، پیر شد ... !
تا میآیم بگویم دوستت دارم دریا میآید
رَدِ پایِ سپیده دم را پاک میکند.
حافظهام یاری نمیکند
نمیدانم چرا
نمیدانم از کِی
اما خیلی وقت است
دیگر از تاریکی نمیترسم.
خوشبختی چیز عجیبی نبود گلدانها را از گلخانه به خانه آوردیم
روی خاک تازه جنگل پای آن شمعدانی عاشق دست کشیدم
و پناه بردیم به طلوع
در شرجی خاطره
خوشبختی چیز عجیبی نبود
فاصلهی میان دو فنجان چای
و لبخندی که
فردا روز تلخی نیست
اما این بوسههای بارانی
باشد برای روز نبودن
خوشبختی چیز عجیبی نبود...
#سلمان_نظافت_یزدی