آهان چرا همیشه وقتی میخوان بگن دختره شیطونه میگن با عالم و آدم ( که منظور از عالم همون پسراست:| ) کلکل میکنه؟!
لطفا، توروخدا این تفکر غلط رو بندازین دوررر
من که منتقدم گاهی حس میکنم مفهوم شیطنت رو یادم رفته از دستتون!
به خاطر همینه که اگه کسی تو رمان کلکل کنه میگن ویژگیش شیطنته و کارکتری تکراریه:/
ننه دَدهی من هر روز کلکل میکنن آیا این نشانی از شیطوتیست؟
بابا شیطون بودن کلکل کردن نیست
مگه شما تو بچگیتون کلکل میکردین که میگفتن شیطونید؟
حالا نمیشه دختر داستان به جای کلکل کردن بره تو باک بنزین یارو آب بریزه؟
یا جارو رو بیاره بالا پسره با مخ بره رو زمین؟
میتونیم برای آموزنده شدنش یک کاری کنیم: اینکه دختره بیاد یک بلایی سرش بیاره بعد عذاب وجدان بگیره یک جوری هم این عذاب وجدان رو زیاد کنیم دختره از عذاب وجدان نذاره پسره کاریش بشه بجاش خودش صدمه میبینه و یک جاش میشکنه یا سرش یا پاش این طوری پشیمون میشه یک جورایی آموزنده هم میشه چون ممکن بود پسر صدمه ی بدی بخوره.
میتونیم برای آموزنده شدنش یک کاری کنیم: اینکه دختره بیاد یک بلایی سرش بیاره بعد عذاب وجدان بگیره یک جوری هم این عذاب وجدان رو زیاد کنیم دختره از عذاب وجدان نذاره پسره کاریش بشه بجاش خودش صدمه میبینه و یک جاش میشکنه یا سرش یا پاش این طوری پشیمون میشه یک جورایی آموزنده هم میشه چون ممکن بود پسر صدمه ی بدی بخوره.
چرا تو همه ی رمان ها وقتی دختره بشدت از پسره عصبیه فقط سیلی میزنه چرا کار دیگه ای باهاش نمیکنه مثلا شب موقعی خوابید با گریم و ساطور بیاد بالای تختش می تونه برای بهتر شدن نقشه دو سه تا از دوستاش هم بیاره اون ها هم با گرز و اره بعد مجبورش کنه 80 ثانیه سرش رو توی آب نگه داره اگه هم نتونست با لگد بیفته به جونش ولی نه در حدی که به بیمارستان بره در حدی که نتونه از جاش پاشه. شما چه ایده هایی دارین برای بلاهایی که دختره سر پسره بیاره.
یا مثلان دختره مهندس عمرانه زرت میره تو شرکت دوست دوست پدرش که کار پیدا کرده برای پایان نامش تو یک شرکت کارکنه از اونجام کل کل ها شروع میشه و دختر داستان عاشق پسر اصلیه میشه یا مثلا پسره خودش شرکتو زده پدرشم هیچ کمکی هم نکرده
یا مسئله انتقام پسر داستان میاد از دختر اون مردی که خانوادشو اذیت کرده انتقام بگیره لا به لاش عاشق دختر داستان میشه و واسش غیرتی هم میشه با این که دختره خبر نداره
تخیلی ها
دختره یا ملکه بوده یا باید دنیارونجات بده من ندیدم بیاد مثلان یک دختر معمولیه درشهر پریون باشه یا از ترس دخترشونو به یک خانواده دیگ میدن بزرگش کنن دختره ام تا 18 سالگی نمیدونه کیه ی دفعه تو 18 سالگیش میان میدزدنش میگن تو ملکه سرزمینه مایی مثلان ندیدم باشه دختر مشاور اون سرزمین فقط ملکه اس
آهان این دخترهای تو رمانم کلا نازنازو هستن:|
دختره عطسه میکنه (ایچی!) اوخی خدا از اینا تو واقعیت هم هست؟!
حالا نمیشه دختره چنان عطسه کنه تمام دماغش آویزون بشه؟
زخم خورده های عزیز!
یه چیزی که همهی ما ازش زخم خوردیم میدونید چیه؟
بعلهههههههههههههههه
دختره توی آب داره غرق میشه که پسرمون از خودش فداکاری نشون میده و با یک حرکت فوق جنتلمنانه میپره تو اب و دختره رو نجات میده...
بدتر از اون، چرا همهی پایان همهی رمان ها روی تخت تموم میشه؟ تخت بخوره به کمرتون