متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه •●• یـک جـرعه کتـاب •●•

  • نویسنده موضوع Aryana_gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 282
  • بازدیدها 11,161
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #111
رفتم عقب و تکیه دادم به پشتی های ترکمنی که مثل چوب سفت بودند و همین طور زل زدم بهش. کاسه گل مرغی داشت از خونش پر میشد دیگر. با آن چشم های خمارش سنگین، مثل یک خانم بهم نگاه میکرد: خماری چشم‌هایش مال مرگ بود نه حالت چشم هایش: تازه داشتم میفهمیدم این چشم خمار، چشم خماری که میگویند چیست و چرا بیش تر شعرا و نقاش ها از چشم خمار زن ها خوششان می آید. شاید به خاطر این که یک چیزی مثل "نفس مرگ" توی این خماری هاست.

هیس_محمدرضا کاتب

( اینم باید تهدید کنم یا میخونین؟؟! : ) )
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #112
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!


کلیدر – محمود دولت آبادی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #113
شیرینی های زندگانی بیش از یک بار به کام نمی نشیند. اما تلخیهایش، هر بار تازه اند،هر بار تازه تر!

کلیدر _ محمود دولت آبادی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #114
«... برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می‌دزدند؛ و برای
اینکه استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج می‌کنند. با
این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست می‌دهد، خوار و زبون می‌شود و به غیر
خودی وابسته می‌شود؛ و نوکر می‌شود، و می‌شود مثل کفش‌ پای آنها، مثل نی سیگار
آن‌ها، و حتی مثل تیغه‌ی شمشیر آن‌ها که وقتی لازم باشد گردن برادر خود، گردن زن و
فرزند خود را هم می‌زند! »



کلیدر _ محمود دولت آبادی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #115
بیا وداع کنیم خان برارم، بیا وداع کنیم. اگر بنا باشد کسی از ما بماند، همان به که تو بمانی. کینه ی تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا عشق من.


کلیدر_ محمود دولت آبادی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #116
انسان تنها جانداری است که برای پشیمان شدن، گریستن، جبران کردن و باز راه افتادن آفریده شده است.
این حق انسان نیست که اشتباه کند، این محکومیت اوست.


سه دیدار_ نادر ابراهیمی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #117
شما اهل درد به درد خو کرده اید و نمی شورید و فریاد نمی کشید و شور بختی تان را امری خدایی تلقی می کنید و مرض های بچه هایتان را خیال می کنید خدا داده است تا بیازمایدتان،
و وای به حال رعیتی که خیال می کند آزمون خدا در حد فکر آن هاست که شیطان به ایشان فرمان می راند...


سه دیدار_ نادر ابراهیمی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #118

در اسارت درس های فراوانی از میثم به یاد دارم. با اینکه ادم کم حرفی بود، با من زیاد هم صحبت میشد. آن روز هم بهم گفت: « آقاسید! تو این اردوگاه باید حواسمون جمع باشه، از خاک ریز اعتقاداتمون عقب نشینی نکنیم! »
وقتی می گفت باید اعتقاداتمون رو حفظ کنیم، از الفاظ و ادبیات جنگ استفاده می کرد و میگفت:« عقب نشینی از اعتقاداتمون مثل عقب نشینی تاکتیکی از یک خاک ریز و یا یک معبر در جبهه ی جنگ نیست، سید جان! این خاک ریز عقب نشینی نداره! »



پایی که جا ماند_سید ناصر حسینی‌پور
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #119
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود.
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکالش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه می گرفت. قبول نکردم. راستش تحملش را نداشتم.بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس، خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته می شود. گفتم حرفش را هم نزنید.بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.حالا کلودیا_ همین که کنارم ایستاده است _ مدام می گوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #120
...بعد نگاهی به فلورنتینو آریثا انداخت،
به آن اقتدار شکست ناپذیرش،
به آن عشق دلیرانه اش.
عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی است که جاودانه است، نه مرگ.
از او پرسید:" ولی شما فکر می کنید که ما تا چه مدت می توانیم به این آمد و رفت ادامه بدهیم؟ "
فلورنتینو آریثا جواب سوال را آماده داشت. پنجاه و سه سال و هفت ماه و یازده روز و شب بود که آماده داشت. گفت:
"تا آخر عمر."


عشق در زمان وبا _گابریل گارسیا مارکز
 
امضا : Aryana_gh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا