متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه •●• یـک جـرعه کتـاب •●•

  • نویسنده موضوع Aryana_gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 282
  • بازدیدها 11,158
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #101
راه رفتن خوب است. همیشه خوب بوده است، همیشه به درد می خورد.
وقتی که فقیری و کرایه ی تاکسی گران تمام می شود.
وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.
اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی.
اگر هم بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.
برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی
و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی.
وقتی جوانی، وقتی پیری، وقتی هنوز بچه ای،هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه.
برای توقف بعدی باید راه رفت.


پرنده من_فریبا وفی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #102
سبک سنگین میکردم. سنگین، سنگین، انسان همیشه در پی منفعت خودش است. حتی دل ایثار و گذشتش.
روحم دستم را گرفت و کشید.
گفتم :
_ولم کن
ولی دوست نداشتم ولم کند. بلکه دوست داشتم مرا به زور ببرد. می گفت حتی چنین حرفی را زده ام و این را خواهش کرده ام. داد زدم:
_گفتم ولم کن دختر!
و او مرا میکشید. چه لذتی داشت رفتن! و زور زدن نرفتن، برای رفتن. شاید به خاطر اینکه لذت ببرم، دائم می گفتم ولم کند


پری در آبگینه_محمد رضا کاتب
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #103
_چه کار باید بکنم؟
_هیچ کار. فقط دنبالم بیا و قبول کن. همین!
و قبول کردن همه کار بود.


پری در آبگینه_محمد رضا کاتب
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #104
حرفی که در دل می ماند، مثل آب که پشت سد می ماند؛ جمع می شود، جمع می شود و بعد می زند همه چیز را خراب می‌کند

پری در آبگینه_محمد رضا کاتب
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #105
چشم های سیاهش کم کم آبی شده بود. آبی، جفت آسمان. همه این را میدانستند که چشم های او اوایل قهوه ای و بی حالت بود. مدتی که گذشت، سفید شدند. مادر بی چاره اش او را دهها بار به بیمارستان فارابی برده بود. فکر میکرد که دارد کور میشود اما یک روز که خواب یک کبوتر آبی را دید و عاشق آن شد، چشم‌هایش آبی شد.
عجیب تر از آنکه، چشمایش گاهی هم سبز میشد. سبز سبز، گاهی هم زرد میشد. زرد زرد. بستگی به بیننده داشت و حالت نگاه او.
خودش میگفت:
چشمان من بی رنگند.


پری در آبگینه_محمد رضا کاتب
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #106
رگشتم و مشتی برف از روی گلدان کنار در برداشتم.چه بویی میداد!بوی پرتقال بود گویا.گازی از آن زدم. و خیره شدم، به آسمانی که خالی از ابر بود. و لبریز از رنگین کمان.رنگین کمانی چنان با وسعت که تمام سطح آن را فرا گرفته بود.انگار نقاشی از نردبام دو طرف کوه بالا رفته و خطهای رنگی ای روی سقف زمین کشیده بود.بوم آسمان را نوار های رنگی فرا گرفته بود.خانه،کوچه، و محله ما زیر نوار آبی رنگ بود.
نه آسمان رنگی و نه برف آبی رنگ که تمام درختهایمان و نرده هارا رنگ زده بود.هیچ کدام قابل تردید نبود.همه از وسط آن برف رد میشدند. آن را لگد میکردند. از روی بام ها پایین میریختد و باز رنگ آن را نمیدیدند


پری در آبگینه_محمد رضا کاتب
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #107
_هر کی گنا.ه نکرده اولین سنگو بزنه

مردم ساکت میشوند. زن متهم از وحشت زوزه میکشد. لحظات دیگری به انتظار فرمان سنگسار سپری میشود. دختر بچه کوچکی که در بغل زنی است، به بازی سیبی را که گاز زده پرت میکند. دستان منتظر مردم سنگها را پرت می کنند. خطی از خون بر چهره زن متهم می دود و دختر خود، دست عیسی را بی تابانه جلوی چشم هایش می گیرد. داوود ضبطش را روشن میکند و به ر.قص می زند.


نان و گل _ محسن مخملباف
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #108
ساره می گفت:
خوش به حال تو سمیره که بابا نداری. شب مجبور نیستی زود بخوابی


باغ بلور _محسن مخملباف
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #109
قاضی که رفت به جهان شاه گفتم:

«چه کار داری می کنی آخر؟»

جهان شاه گفت :

«از این که با طناب بمیرم خیلی میترسم. آن هم با گره های گنده ای که سرش میزنند. کسی که با طناب بمیرد نمرده، خفه شده فقط. باید خون تا قطره آخرش از بدن برود بیرون تا آدم مرده حساب شود. تیر باران خوبی اش همین است: با طناب خون لخته میشود فقط توی رگ ها. آن طوری روح آدم همه اش زجر میکشد. تا خون آدم نریزد بیرون روی زمین، روح سبک نمی شود، نمی رود بالا. روی زمین می ماند. آن وقت مجبور است هی برود تو نخ این و آن و اذیتشان کند. »


هیس_محمدرضا کاتب
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #110
زن هم زن شرقی،وقتی برایت جان میدهد قیافه اش جوری میشود که میتوانی توی خلسه بروی و م**س.ت بشوی از آن چشم های خمار، از آن کاسه گل مرغی سرریز شده و از آن لبخند:لبخندش خیلی کمرنگ بود ولی نمی دانی چه مزه ای داد تو آن ساعت.گفتم:

«برای من است؟مال من است این؟»

لبخندش پررنگ تر شد.قشنگ معلوم بود
دیگر.گفتم:

« تورا خدا، برای من است این؟ »

دیگر لبخند نبود، می خندید. جوری میخندید که شانه هایش می لرزید و پمپ تندتر کار میکرد. انگار آن خنده، خنده مرگ بود.
نمی دانم چه توی چشم هایم دید که دیگر نخندید. دلم رفت. ته مانده خنده اش هنوز میان چین های دور و بر لبش بود. عاشق آن خنده شده بودم. دیدم پمپ دیگر کار نمی کند. گفتم:

« چرا همچی شد این؟ »

سالار بهم چشمک زد و تمام کرد. انگار هزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا