متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار اصغر معاذی

  • نویسنده موضوع NASTrr
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 184
  • کاربران تگ شده هیچ

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1

بگو کجا بروم؟! جای دیگری که ندارم
کنار من بنشین مثل دختری که ندارم...

بخند تا که ببینم چقدر حال تو خوب است
فقط نپرس از این حال بهتری که ندارم...

دلم پر است، پر از بغض یک مداد شکسته
هوای گریه ای افتاده در سری که ندارم...

همیشه قصه همین بوده: "رفتن و نرسیدن"
همیشه غصه ام این است یک "پری" که ندارم

کلاغ خستگی ام را به خانه اش برساند
مگر بیاورم ایمان به باوری که ندارم

همیشه یک غم ناگفته هست... این که بخواهی
برای عشق، دلیلی بیاوری که ندارم

سکوت، نقطه ی آغاز حرف های نگفته است
بگو... تمام کن این حرف آخری که ندارم

#اصغر_معاذی

@sherroghazal
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2

هرچند پیش روی تو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند

بانو...به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند

آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات...حس نجیب زیارتند

دور از نگاه سرد جهان...دست های من
با بافه های موی تو سرگرم خلوتند

دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند...اگر بی شکایتند

بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی عادتند

هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!‌

#اصغر_معاذی

 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3

بهار آمده اما هوا، هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می‌آمد...
و سال‌هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم، با هوس رخت‌های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار اینهمه مهمان، چقدر تنهایم!
میان اینهمه ناخوانده، کفش‌های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دودلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می‌خورد انگشت‌های باران... آه
شبیه در زدن تو... ولی صدای تو نیست

تو نیستی؛ دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی‌ست باران وقتی هوا، هوای تو نیست ...

#اصغر_معاذی

 
امضا : NASTrr

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #4
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگرچه پنجره‌ها را گرفته‌ای از من
نگیر خلوت گنجشک‌های ایوان را

بهار، بی تو به این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله‌ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی‌پرنده‌گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه‌ام آورده‌ای زمستان را

بریز! چاره‌ی این عشق قهوه‌ی قجری‌ست
که چشم‌های تو پر کرده‌اند فنجان را...!

#اصغر_معاذی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #5
حس می کنم کنار تو از خود فراترم
درگیر چشم های تو باشم رهاترم

تنهایی ام کم از غم دلتنگی تو نیست
من هرچه بی قرارترم، بی صداترم

گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج!
پیش تو از هر آینه بی ادعاترم

قلبی که کنج سینه ی من می زند تویی
من با غم تو از خود تو آشناترم

هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو
از مرگ ها و زلزله ها بی هواترم

حالم بد است... با تو فقط خوب می شوم
خیلی از آنچه فکر کنی مبتلاترم...

#اصغر_معاذی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #6
از تو سکوت مانده و از من صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو

حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو

این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه می روم و پا به پای تو...

در خواب... حرف می زنم و گریه می کنم
بیدار می کنند مرا دستهای تو

هی شعر می نویسم و دلتنگ می شوم
حس می کنم کنارَمی و آه... جای تو...

این شعر را رها کن و نشنیده ام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو..

#اصغر_معاذی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #7
باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم
تقصیر باران نیست... می گویند: بی تابم...!

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

هر صبح، بی صبحانه از خود می زنم بیرون
هر شب کنار سفره، بُق کرده ست بشقابم

بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر
می گردم و انگار دستی می دهد تابم

شب ها که پیشم نیستی... خوابم نمی گیرد
وقتی نمی بوسی مرا... با "قرص" می خوابم...!

#اصغر_معاذی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #8
روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی
چون قرارست بعد از این تنها، بانوی شعرهای من باشی

چند بیتی به یاد تو غمگین... چند بیتی کنار تو لبخند...
عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی

من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر از خودم بروم، تو بمانی صدای من باشی

من پُرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب
نیتت را درست کن این بار، جای شیطان خدای من باشی

با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتونِ با شکوهِ غزل!
"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم "شما"ی من باشی

کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی

شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه ای برای خودت، فکر چتری برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #9
قصه با طعم دهان تو شنیدن دارد
خواب، در بستر چشمان تو دیدن دارد



وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم
دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد


تاک، از بوی تَنَت م**س.ت، به خود می پیچد
سیب در دامنت احساس رسیدن دارد


بیخ گوش تو دلاویزترین باغ خداست
طعم گیلاس از این فاصله چیدن دارد


کودکی چشم به در دوخته ام... تنگ غروب
دل من شوقِ در آغوش پریدن دارد


"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست
از لب سرخ تو این قصه شنیدن دارد...!


#اصغر_معاذی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا