نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

تسلیت هیئت خورشید بی غروب

  • نویسنده موضوع زهرا ادیب
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,068
  • بازدیدها 16,255
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زهرا ادیب

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,308
پسندها
10,078
امتیازها
31,873
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #202
pQNd0zj-1uFjFp1ijvc_0BDOE6HiCiuSFb-AUtRNtrWp1y6pzz94nxHxURartRnVCRn7lJProPQ26tHVxhdTCgsk2466bVSfM86oLVI9Xcm8xKZGYF0R1XJdmzxH_7tRYF_9D69vjROWlkqwRnAwwGIlJMEboa0vuiVSHgHY3HtDHUFHceBZXjDKO6-PLgFkIn9GdR44HN_jyQDJKGIfRa6SgieJw4jgTbP6QTc6ufw6iXSzABia9FS17SNBCEz2eS_8vNLV4ivj863vSb9W9N4HC_i8EVq9mj-gjhBR9y0wM_zKnBeWbK4Ak71qyMSUZ5HEED9PYejm5-bAXiKDqgE
 

زهرا ادیب

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,308
پسندها
10,078
امتیازها
31,873
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #203
1598432346869.jpeg
 

زهرا ادیب

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,308
پسندها
10,078
امتیازها
31,873
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #204
(زبانحال) شاید قاسم شب عاشورا با برادر اینگونه گفته باشد: عبدالله بیا صحنه ای را یادآوری کنم، اون لحظه ای که

طشت جلوی بابام بود، خون از دهان مبارک، اشک از چشمان بابام می ریخت، من کنار بابام بودم، سراسیمه عموم

ابی عبدالله کنار بابام نشست، بابام تا چشمش به عمو افتاد، هر دو تا با هم گریه کردند، جمله ی بابام را یادم نمی

ره، عمو گریه کرد، فرمود: غارت زده به اونی نمی گند که مالش را بردند، غارت زده به اونی می گند که برادری به خوبی

تو را از دست می ده، بعد بابام گفت: حسین جان ! این طور گریه نکن، من غریب نیستم، الان تو و برادرم و خواهرم

کنارم هستید، غریب تویی، تویی که بین دو نهر آب ناله می زنی، کسی به فریادت نمی رسه، عموم گریه کرد، بعد

چشمای بی رمقش را بابام گردوند، تا رسید به من، دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,049
پسندها
27,877
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #205
577057185.jpg

لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند
نفس روضه بریده ست خدا رحم کند

تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت
دشمنت تار ، تنیده ست خدا رحم کند

ادب و رحم و جوانمردی و اینگونه صفات
دور از این قومِ دریده ست خدا رحم کند

وسط خطبه ی تو کاش دگر هو نکشند
رنگ عباس پریده ست خدا رحم کند

مادرش داد علی را ببری آب دهی
حرمله نقشه کشیده ست خدا رحم کند

از همین لحظه که هنگام خداحافظی است
قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند

از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر
صحبت از رٱس بریده ست خدا رحم کند


"کاظم بهمنی"
 
امضا : SAN.SNI

زهرا ادیب

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,308
پسندها
10,078
امتیازها
31,873
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #206
دلخوش به مستحبی هستم که جوابش واجب است

السلام علیک یا بَقِيَّةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ
...
 

BARAN_B

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,375
پسندها
8,686
امتیازها
28,673
مدال‌ها
20
  • #207
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد ...


بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد ...


وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت


این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...


ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود


ابری که روی صورت من را گرفت و بعد ...


انگار صدای مادری دلخسته می رسید


آری صدای گریه‌ی زهرا گرفت و بعد ...


همراه آن صدا تمامیِّ کودکان


ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد ...


هر کس که زنده بود از اهل خیام تو


مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد ...


دور از نگاه علمدار لشگرت


آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد ...



پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل


شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
 

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #208
یکی‌از‌امام‌حسن‌میپرسه‌اقاجان‌
شما‌که‌با‌برادرتون‌حسین‌
تفاوت‌سنی‌انچنانی‌ندارید‌
چرا‌محاسنتون‌موهاتون‌
اینقدر‌سفید‌شده؟
اهلِ‌روضه‌میدونن‌چرا...
#ڪوچہ‌..مادر
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #209
اربابمون شبه عاشورا گفت هرکی بمونه فردا شهید میشه یهو صدا اومد یه حوانِ رشید یادگار داداش حسنِ اقا گفت آقا منم شهید میشم؟
حضرت میپرسن مرگ نزدِ تو چه طور هست
همتون میدونید که قاسم بن الحسن گفتن از عسل شیرین تر است مرگ برای من.
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #210
اربابمون شبه عاشورا گفت هرکی بمونه فردا شهید میشه یهو صدا اومد یه حوانِ رشید یادگار داداش حسنِ اقا گفت آقا منم شهید میشم؟
حضرت میپرسن مرگ نزدِ تو چه طور هست
همتون میدونید که قاسم بن الحسن گفتن از عسل شیرین تر است مرگ برای من.
میگه عموجان اجازه بده برم

.هیچ لباسه جنگی ای اندازه قاسم نمیشد.رفت میدان
خلاصه یکی از یلانه شامی گفت بدام زشته برم جنگه با این بچه
پسرشو فرستاد.
همچین ک میگفت من پسره حسنممم من مولام حسینههه.
چنان یلای شامو زمین گیر میکرد☝
این جوان اما این حرومیا اخر از شگرده همیشگیشون
استفاده کردن.
سنگ مینداختن با نیزه زدن دورش کرن...
خب کم کم صدا اومد عموجان حسین بیا میخوام
لحظه های اخر سرمو رو پات بزارم جون بدم.
اقا اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سید دیوید
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا