دوست داشتم یه جغد باشم توی داستان
که تمام اسرار دنیا رو میبینه و میفهمه.
و بقیه موجوداتو وقتی میبینه راهنمایی میکنه.
همینطور اینکه کسی متوجه حضورش تو داستان نمیشه و نمیفهمه اونه ک داره روند داستانو اداره میکنه، آخر داستان هم کسی نمیفهمه.
و همه چیز تو ذهن نویسنده حبس میشه.
همینطور اینکه این شخصیت نه شخصیت کاملا خوبه داستانه و کاملا نه بده، هر جا هر چیزی به نفعش باشه و دوست داشته باشه و منطقش بگه انجام میده.
و کم کم توی روند داستان به تکامل نزدیک میشه و از هر چیزی درس میگیره