از هر نفس خسته به آن عطر پیامی که مرا یاد تو انداخت تنفر دارم
ازهردم و آن بازدم وهرچه مرا زنده دراین خویشتنم ساخت تنفر دارم
از لحظه طوفان نگاهم آن خیره شدن م**س.ت به آن عشوه ی یک نیم نگاهت
از واژه نرگس، سرچشمه آن برق نگاهی که مرا خانه برانداخت تنفردارم
از خامی یک لحظه دلم بر رخ زیبات آن پرده اول که دلم بر دل تو باخت
از تک تک آن ثانیه هایی که دلم باخته باهرهوس نازتو بنواخت تنفر دارم
از نامه باریدن اسرار، بی خود شدن از خویش، بیمار به هر واژه مکار
ازهرچه نوشتم به امید و قلم و کاغذ آن دفتر تو باز نپرداخت تنفر دارم
از رفتن روزآمدن شب، آن مامن تاریک نظر بازی یک ماه خوش اطوار
از روز و شب هرچه تو را چشم در آن شاه نظرباز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.