نقد همراه نقد همراه رمان پیچیده در پیچک تنهایی | مریم ایزدی/ توسط شورای نقد

GHAZAL NAROUEI

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان «پیچیده در پیچک تنهایی» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر موضوع داستان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,558
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • #2
#پست اول
سورنا

داشتم عصبی تو اتاقم راه می‌رفتم.(همه‌ش همین؟ تموم توصیفات؟ توصیف حس بسیار مهمه، و تو یک خط تموم نمیشه. شما باید به صورت مفصل حس کاراکتر رو توصیف کنید، عصبانیت، کلافگی، حالات شخصیت‌تون، چهره‌ش در این موقعیت، رفتارش. خیلی سرسری صحنه‌هارو رد کردی. یکم جو بده، یکم حس به کار تزریق کن. از آرایه‌ها بیشتر استفاده کن. ژانرت تراژدیه بنابراین باید حس بشه، اما نمیشه. آتیش رو بیشتر کن.)یعنی چی؟ گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم.(از کجا؟ از روی میز، از توی جیبش از توی اتاق؟ اهمیت ندادن به جزئیات کار رو خراب میکنه) «مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد، لطفاً بعداً شماره گیری فرمایید.» این جمله مثل پتک تو سرم فرود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,558
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • #3
#پست دوم
سورنا

چند سال از اون روز نحس می‌گذره، دقیق بخوام بگم پنج سال و هفت ماه. از روزی که دیگه هیچ آرزویی برام نمونده بود نه آرزو، نه زندگی‌ای.(این چند سال خیلی زود گذشت، بی این‌که ماجراهای چند سال قبل رو کامل شرح بدی اما، منولوگ‌هایی که نوشتی، عاری از کمی اطلاعات و احساس هست. به قولی، قطره چکونی به خواننده حس و اطلاعات میدی. این‌جا باید کمی حس رو بیشتر میدادی، از بدبختی‌های سورنا بدونِ ثمانه می‌گفتی بعد می‌رفتی سر اصل مطلب.)
داشتم از مهمونی آرش برمی‌گشتم. یه مهمونی جمع و جور گرفته بود. کارم همین بود شب با مهمونی، صبح‌ها کار.(به چه دلیل؟ چرا؟ سعی کن جوری بنویسی که اگر منِ خواننده خوندم، این سوالات توی ذهنم چرخ نخوره. در ضمن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,558
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • #4
#پست سوم

داشتم داد می‌زدم که حس کردم صدام زنونه شده! دیدم دختره هم داره با من داد می‌زنه:
- عوضی، عوضی!(حالت‌هارو توصیف کن، بگو مثلاً با چه حالتی داد میزنن، مثلاً دختره داره گریه می‌کنه و صداش گرفته، پسره هم با عصبانیت داد می‌زنه و دستش رو می‌کوبه به فرمونِ ماشین. توصیفاتت رو بیشتر کن.)
یک نگاه به همدیگه(هم‌دیگه)کردیم. دیدم چشمای(چشم‌های) اونم(اون هم) خیسه، چشمای(چشم‌های) منم(من هم) خیسه. زود اشکام(اشک‌هام) رو پاک کردم و به سمت شیشه چرخیدم.[COLOR=rgb(255, 106...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : لآجِوَرْد

لآجِوَرْد

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
647
پسندها
26,558
امتیازها
44,673
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • #5
پست چهارم
ثانیه

- عاشق من شده و من رو برد خونشون.(خونه‌شون) اون‌جا با دایی و زندایی(زن دایی) خیلی آروم داشتیم زندگی می‌کردیم تا که گفتن یه شیخ بیاد تا صیغه محرمیتی بین من و اون(اون کیه؟ خیلی گنگ بود. باید ازش اسم می‌بردی.) بخونه تا مشکل نداشته باشه، بعدشم(بعدش‌ هم) گفتن به جای جهاز، خونه‌ای که برام مونده بود رو بفروشم و بعدش همه با هم بهم نارو زدن.
- حالا کجا می‌خوای بری شب؟ شناسنامت(شناسنامه‌ت/ات) رو آوردی؟
- شناسنامم خونه داییه.
- من چیکار کنم؟
- ببخشید به خدا به اون قرآن چاره‌ای نداشتم.
- اینا رو ولش کن، شب کجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : لآجِوَرْد

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/4/20
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,218
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
سطح
15
 
  • #6
به نام خالق عشق و محبت

نقد همراه رمان پیچیده در پیچک تنهایی
نویسنده: دلٕـ آرا دلٕـ آرا

نکته:
نویسنده‌ی عزیز، کلمات، علائم نگارشی و یا جملات و توضیحاتی که با قلم بولد و رنگی شده نوشته می‌شوند، پیشنهادات ما به شما برای به تحریر در آوردن هرچه بهتر، زیباتر و گیراتر متن می‌باشد. به آن‌ها توجه کنید و با الگوی برداری صحیح، هرچه سریعتر به ویرایش متن خود بپردازید.
با تشکر!
R.Reyhani R.Reyhani


#8
هیچی خواهرم؛ فقط شیرین عقل بودنت رو به ایشون هم نشون دادی!)
- نه... نه! فهیمه خواهرمه عزیزم.
با صدای خودم و با جیغ داد زدم:
آدم مگه با صدای کس دیگه هم می‌تونه داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.Reyhani

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,075
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #7
#پست اول
سورنا

داشتم عصبی تو اتاقم راه می‌رفتم.(همه‌ش همین؟ تموم توصیفات؟ توصیف حس بسیار مهمه، و تو یک خط تموم نمیشه. شما باید به صورت مفصل حس کاراکتر رو توصیف کنید، عصبانیت، کلافگی، حالات شخصیت‌تون، چهره‌ش در این موقعیت، رفتارش. خیلی سرسری صحنه‌هارو رد کردی. یکم جو بده، یکم حس به کار تزریق کن. از آرایه‌ها بیشتر استفاده کن. ژانرت تراژدیه بنابراین باید حس بشه، اما نمیشه. آتیش رو بیشتر کن.)یعنی چی؟ گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم.(از کجا؟ از روی میز، از توی جیبش از توی اتاق؟ اهمیت ندادن به جزئیات کار رو خراب میکنه) «مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد، لطفاً بعداً شماره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,075
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #8
#پست دوم
سورنا

چند سال از اون روز نحس می‌گذره، دقیق بخوام بگم پنج سال و هفت ماه. از روزی که دیگه هیچ آرزویی برام نمونده بود نه آرزو، نه زندگی‌ای.(این چند سال خیلی زود گذشت، بی این‌که ماجراهای چند سال قبل رو کامل شرح بدی اما، منولوگ‌هایی که نوشتی، عاری از کمی اطلاعات و احساس هست. به قولی، قطره چکونی به خواننده حس و اطلاعات میدی. این‌جا باید کمی حس رو بیشتر میدادی، از بدبختی‌های سورنا بدونِ ثمانه می‌گفتی بعد می‌رفتی سر اصل مطلب.)
داشتم از مهمونی آرش برمی‌گشتم. یه مهمونی جمع و جور گرفته بود. کارم همین بود شب با مهمونی، صبح‌ها کار.(به چه دلیل؟ چرا؟ سعی کن جوری بنویسی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,075
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #9

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,075
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #10
پست چهارم
ثانیه

- عاشق من شده و من رو برد خونشون.(خونه‌شون) اون‌جا با دایی و زندایی(زن دایی) خیلی آروم داشتیم زندگی می‌کردیم تا که گفتن یه شیخ بیاد تا صیغه محرمیتی بین من و اون(اون کیه؟ خیلی گنگ بود. باید ازش اسم می‌بردی.) بخونه تا مشکل نداشته باشه، بعدشم(بعدش‌ هم) گفتن به جای جهاز، خونه‌ای که برام مونده بود رو بفروشم و بعدش همه با هم بهم نارو زدن.
- حالا کجا می‌خوای بری شب؟ شناسنامت(شناسنامه‌ت/ات) رو آوردی؟
- شناسنامم خونه داییه.
- من چیکار کنم؟
- ببخشید به خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا