متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان کورباوری | maryam.sh / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 421
  • برچسب‌ها
    color رمان
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
634934_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"کورباوری" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
پست اول

دستانش را با حوله آویز شده از دیوار آشپزخانه خشک کرد و به پذیرایی خانه‌ی نه چندان بزرگ‌شان بازگشت. مادرش روی مبل تک نفره‌ی گوشه‌ی پذیرایی نشسته بود و میله‌های ته قرمزش با رقصی ماهرانه طرحی زیبا را به وسیله‌ی تافتن نخ‌های کاموا به وجود می‌آوردند. (توصیف ظواهر مادر کافی نیست. اول از همه نیاز به توصیف ریزی از مکان نشستنش و بعد از آن نیاز به توصیف ظواهر مادر دارید. با توصیف لباس‌ها می‌توانید تصویری دلنشین از مادر بسازید:
مادر، روی تک مبل (...) رنگ راحتی (یا سلطنتی) نشسته بود. دامن پر چین و (..) رنگش را روی مبل گسترانده و... (مابقی توصیفات) )
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #3
پست دوم

ذوقش فروکش کرد و اشتهایش برای خوردن صبحانه خاکستر شد! (به جای بیان فروکش شدن ذوق در توضیح، آن را در حالات نشان دهید. حالت‌هایی چون بی‌فروغ شدن نگاه، ماسیده شدن لبخند و...) اندکی با تکه‌های نان جلویش بازی کرد و بعد از جمع کردن میز روی یکی از مبل‌های پذیرایی نشست. روزش همین اول صبحی خراب شده بود و کاش حداقل جواب بهتری دریافت می‌کرد!
دو دستش را ضربدری روی دسته‌ی مبل گذاشت و سرش را روی آن‌ها قرار داد. پلک‌هایش روی هم افتادند و بیزار بود از این زندگی کسل کننده! (نیاز به القای حس خستگی و کلافگی دارید که کسل کننده بودن زندگی رو بیشتر نشون بده، برای القای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #4
پست سوم

وارد حیاط خانه عمو مصطفی شد. حیاط شیش متری که با موزائیک‌هایی ساده فرش شده بود. در فلزی حفاظ‌دار خانه باز بود؛ کفش‌هایش را از پا کند و وارد خانه شد. هالی که با دو فرش زرشکی پوشیده شده بود را طی کرد و به اتاق فاطمه که در پاگرد سمت چپ هال قرار داشت، رسید. دو تقه به در سفید رنگ اتاق کوبید و بدون منتظر ماندن برای جواب دستگیره را پایین کشید. چشمانش چیزی میدید (می‌دید) که عقلش باور نمی‌کرد! فاطمه‌ی همیشه شاداب با چهره‌ای نزار روی تخت چوبی کرم رنگش کز کرده و موهای پرکلاغی‌اش حصاری برای تنش ساخته بودند.
جلوتر رفت و پربهت ل**ب زد( مات شدن و حیرت مریم رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #5
پست چهارم

از شیطنت‌های گاه و بی‌گاه فاطمه آگاه بود اما به فکرش هم خطور نمی‌کرد که دست به چنین کاری بزند. عمو مصطفی به کنار، حاج بابا اگر می‌فهمید به حلال بودن خون فاطمه فتوا می‌داد! باید فکری برای این موضوع برمی‌داشت اما نمی‌دانست چگونه! ذهنش به یکبارگی پر شده بود از چرا و چطور‌هایی که مثل خوره به جان مغزش افتاده بودند و شیارهای مغزش را به سیاه چاله‌هایی مخوف تبدیل می‌کردند! از فاطمه هم دلخور بود؛ آنها تنها محرم اسرار هم بودند و حال فاطمه چنین موضوع مهمی را از او کتمان کرده بود.
(سیر تند است، با اضافه کردن وصف حالات ابهام و شکه شدن، انتقال احساس بهتی توام با دلگیری، وقفه‌ی متن را بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.TAVAKOLI❁

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #6
پست چهارم

از شیطنت‌های گاه و بی‌گاه فاطمه آگاه بود اما به فکرش هم خطور نمی‌کرد که دست به چنین کاری بزند. عمو مصطفی به کنار، حاج بابا اگر می‌فهمید به حلال بودن خون فاطمه فتوا می‌داد! باید فکری برای این موضوع برمی‌داشت اما نمی‌دانست چگونه! ذهنش به یکبارگی پر شده بود از چرا و چطور‌هایی که مثل خوره به جان مغزش افتاده بودند و شیارهای مغزش را به سیاه چاله‌هایی مخوف تبدیل می‌کردند! از فاطمه هم دلخور بود؛ آنها تنها محرم اسرار هم بودند و حال فاطمه چنین موضوع مهمی را از او کتمان کرده بود.
(سیر تند است، با اضافه کردن وصف حالات ابهام و شکه شدن، انتقال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
عقب
بالا