متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار رویا باقری

  • نویسنده موضوع VAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 413
  • برچسب‌ها
    است
  • کاربران تگ شده هیچ

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
یک برکه‌ی پر قو یا یک بوم دو رنگ است؟
بین دو قبیله سر چشمان تو جنگ است

چشمان تو مستعمره‌ی من شده امروز

تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است

مثل غزل پخته‌ی سعدی‌ست نگاهت

هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است

وقتی تو نباشی، چه امیدی به بقایم؟!

این خانه‌ی بی نام و نشان سهم کلنگ است

باید که به صحرا بزنم گاه گداری

این شهر برای منِ بی‌حوصله تنگ است

قد می‌کشم و ماه می‌آید به کنارم

این دلخوشی هر شب یک بچه پلنگ است ...
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #2
بگذار زمان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوّا

بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده‌ی نادیده که دادند نباشد

یک‌بارتو درقصه‌ی پرپیچ و خم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب، همان حس غریبی‌ست که دارم

وقتی که به لب‌های تو لبخند نباشد

درتک تک رگ‌های تنم عشق تو جاری‌ست

در تک تک رگ‌های تو هرچند نباشد

من می‌روم و هیچ مهم نیست که یک عمر

زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

وقتی که قرار است کنار تو نباشم

بگذار زمان روی زمین بند نباشد!
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
مثل یک روحی، رها از بند زندان و تنی
دور هم باشی اگر از من٬ همیشه با منی

خوب می‌دانی که در قلبم کسی جای تو را ...

بعد ِ تو دنیا برای من به قدر ارزنی ...

تو همیشه بی‌خبر مهمان بغضم می‌شوی

بی‌هوا از چشم‌های خسته‌ام سر می‌زنی

خسته‌ای از این همه طوفان پی در پی ولی

تو امید آخر عشقی٬ نباید بشکنی!

گرمی دست تو غم را از دل من می‌برد

مثل یک آتش که می‌افتد به جان خرمنی

این همه مهر و محبت کار دستت می‌دهد

وای از آن روزی که دستت می‌رسد پیراهنی ...

اِن یکادُ الذینَ ... چشم نامحرم به دور !

چشم این قوم و برادرهای شوم ِ ناتنی

من نمی‌خواهم که هر شب یاد تو باشم ولی

تو مگر از خواب‌های خسته‌ام دل می‌کنی؟!

دوست داری باز هم "پروانه تر" از این شوی؟

که تمام لحظه‌ها را پیله دورت می‌تنی؟

فکر کن بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
هر چند دوری بی‌خبر ماندی از احوالم
هر چند این دوریت زخمی بوده بر بالم

اما همین که حس کنم در فکر من هستی

اما همین که طرح چشمان تو در فالم ...

یعنی هنوزم زندگی یک روی خوش دارد

یعنی از اینکه با توام هر لحظه خوشحالم

وقتی که چشمت دم به دم بیت المقدس‌تر ...

بگذار من باشم فلسطینی که اشغالم

ساحل، سر ساعت، سکوتت، سیب سرخی که...

یک "سین" دیگر مانده تا نوروز امسالم

هر روز من با تو همان نوروز پیروز است

دائم به این عیدانه‌ی هر روزه می‌بالم
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #5
هر چند سهم شادی‌ام از این جهان کم است
آنچه مرا به شعر گره می‌زند، غم است!

دلشوره‌ها همیشه به من راست گفته‌اند

دلشوره‌ام همیشه برای تو مبهم است!

سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی‌ام

یک بار هم نشد که بفهمی چه مرگم است!

من باختم غرور خودم را در این میان

یک شاه بی‌سپاه شکستش مسلم است

باید که جای زخم تو با زخم گم شود

هر داغ تازه‌ای برسد، مثل مرهم است

بعد از تو نام دیگر آغوش بسته‌ام

دیگر بهشت نیست عزیزم، جهنم است

با چتر می‌روم که نسوزم از آتشش

باران که نیست! بارش داغی دمادم است

عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم

دنیا هنوز هم که هنوز است درهم است
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #6
زندان کشیده ترسی از زندان ندارد
از این نترسانم که غم پایان ندارد

یک گوشه با من می‌نشیند سرد و ساکت

تنهایی‌ام کاری به این و آن ندارد

بی‌خود برایم دل نسوزان! رد شو از من

زخمی که خوردم از خودم درمان ندارد

من کلبه‌ی متروکه‌ای بودم از آغاز

ویرانی‌ام ربطی به این طوفان ندارد

طوری شکسته بندبند باورم که

دیگر به اعجاز کسی ایمان ندارد

یا من غریبی می‌کنم در کوچه‌هایش

یا طاقت بغض مرا زنجان ندارد

باور ندارد خسته باشم از پریدن

دیگر عقاب خسته‌ی او جان ندارد

بعد از تو دیگر با کسی کاری ندارم

یک خانه‌ی طوفان زده مهمان ندارد
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #7
تو گفته بودی می‌کشد دریا به هر سویت
من گفته بودم با توام! پارو به پارویت

آشفتگی‌های خودم را یاد من انداخت

هر بار بادی بی‌هوا پیچید در مویت

تنها به لطف چشم‌هایت بود تلخی‌ها،

شیرین اگر شد مثل چای قندپهلویت

روزی که می‌رفتی رها باشم نمی‌دیدی

این گرگ‌ها را در کمین بچه آهویت!

ای کاش تصمیمت دم رفتن عوض می‌شد

تا باز بنشینم کمی زانو به زانویت

ای کاش می‌شد که شبیه تیغ ابراهیم

در لحظه‌ی آخر نمی‌برید چاقویت

خورشید باید ماه را روشن کند! بی‌تو

گم می‌شود در این سیاهی ماه بانویت
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #8
خالی شدم از زندگی، از هر چه پایان داشت
حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی‌جان داشت

می‌آمد و با هر قدم عطر تو می‌پیچید

لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!

با حال آن روزم میان خاطرات تو

باران نمی‌بارید اگر یک ذره وجدان داشت!

می‌شد بگیری دست من را قبل از افتادن

اما نشد تا من بفهمم عشق تاوان داشت

می‌شد ببندی زخم من را قبل جان دادن

افسوس من را کشت آن دردی که درمان داشت

من مرده بودم! مرگ با من زندگی می‌کرد

من مرده بودم! مرگ در رگ‌هام جریان داشت

وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند:

برگشتن جان پس به جسمی مرده، امکان داشت
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #9
نشسته‌ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری‌ات با سکوت همراه است

خدا کند که نبینم هوای تو ابری‌ست

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

همیشه دل‌نگران تو بوده‌ام، کم نیست

همیشه دل‌نگرانِ کسی که در راه است

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

که شرطِ بردن بازی سلامت شاه است

نمی‌رسد کسی اصلاً به قله‌ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

به کوهِ رفته به بادم، نسیم تو فهماند

که کاه هر چه که باشد همیشه یک کاه است

ببند پای دلم را به عشق خود، این دل -

شبیه حضرت چشم تو نیست! گمراه است

به بغض چشم تو این شعر، اقتدا کرده‌ست

که طاعت شب و روزش اقامه‌ی آه است

قصیده هر چه کند عشق را نمی‌فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزل‌خواه است

تو هستی و همه‌ی درد شعر من این جاست

که با وجود تو بغضم شکسته‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

VAN

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
208
پسندها
4,439
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #10
فکر یک خنده‌ی بی دلهره در سر دارد
این غزل‌های پر از گریه اگر بگذارد

خسته‌ام خسته از این حادثه‌هایی که هنوز

دارد از هر طرفی بر سرمان می‌بارد

ترسم این است که این غصه خدایم بشود

کاش دست از سر ایمان ِ دلم بردارد

شهر، تاریک – تبر، تیز و در بتکده باز

دیگر این قصه فقط دست تو را کم دارد

بیت‌های غزلم هم به شمارش افتاد

پس کسی نیست نفس‌های مرا بشمارد؟!

دست تقدیر نبوده‌ست پریشانی ما

عشق هر جا برسد بذر جنون می‌کارد

آن قَدَر خسته‌ام از گریه که یک بار شده

فارغ از دلخوری ِ قافیه خواهم خندید
 
امضا : VAN

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا