متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان پنهان‌ترین رازها | *chista* /توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 481
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
685244_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"پنهان‌ترین رازها" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر موضوع داستان، تغییر عنوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niyosha22

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #2
(پارت سوم)

مقدمه:
نمی‌دانم چه از خود بگويم تا باور كنند حرف‌هايم را؛( جانان این جا علامت ویرگول هست، ولی ادامه متنت سر از جای دیگه دراورده درستش کن )
چه حرف‌ها که درونم نگفته می‌ماند، خوشا به حال شماها که شاعری بلدید.( بلدید اشتباست، داری ادبی حرف میزنی گلم درسته! متن جایگزین: خوشا به حال شماها که شاعری بلد هستید )
حرف‌هايی كه خودم هم روزي مَحال می‌دانستم ولي حال خودم غرق در محالاتی شدم ( ادبیش: شده‌ام )كه حتی بلد نبودم به آدم‌ها بفهمانم چه‌قدر زود(؛)همه‌چيز و روياهايت واقعی می‌شوند.
همیشه در زندگیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Wow
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #3
(پارت چهارم)

سارگل
چیکار باید می‌کردم! این‌جا ناآشناترین جا برای من بود.(،) به اطراف نگاه کردم. دورتادورم ( دور تا دورم)ساختمون‌های بلند و هر از گاهی انواع فروشگاه‌ها رو دیدم.( خیلی اشتباه نوشتی، کلاً چیدمان رو به هم زدی گلم، متن جایگزین: دورتادورم ساختمون‌هایی که به آسمون صعود کرده بودند گرفته بود و فروشگاهایی رنگ‌ و وارنگ زیادی به چشمم می‌خورد. " زیبا توصیف کن اطرافت رو ، خشک توصیف نکن جانا" ) فروشگاه لباس، مغازه‌ی کفش، مغازه‌ی خواربار‌فروشی و... .
چندين سالي بود كه پام رو اين‎‌جا نذاشته بودم. اون‌قدر همه‌جا عوض شده بود كه هيچ‌جا رو نمی‌شناختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #4
(پارت پنجم)

مكث مي‌كنه، قيافش عين اينه كه تا حالا آدم نديده! ( جذاب توصیف کن. مثال= متن جایگزین: خشکش می‌زنه قیافش عین گچ سفیده که! مگه جن دیده! )
چشم‌هاش مدام از راست به چپ، پايين به بالاي من رو می‌پاييد.( متن جایگزین: چشم‌هاش مدام سر تا پای من رو برسی می‌کنه." جانا چپ به راست؛ بالا به پایین برای خواننده یکمی پیچیدست" ) اون‌قدر زير نگاه‌هاش آب شدم كه يه نگاه به سرتاپام(سر تا پام) كردم ببينم مشكلم چيه؟! همه‌چيز مرتّبه كه! اين چی ميگه اين وسط؟( لازم به علامت سوال نیست ) فكر كنم خواهرش بود. ای وای خاک بر سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #5
(پارت ششم)

اون‌قدر خسته بودم که حتی حاضر بودم روی یکی از مبل‌ها بشینم و بخوابم. همیشه ملکه بهم گوشزد می‌کرد که توی مأموریت‌ها حق نداری بخوابی؛ ولی من چیکار کنم؟ مگه میشه به چشم‌هام بگم نخواب! دستم رو سفت روی چشم‌هام می‌کشم تا کمی از اون مقدار خستگیم و خواب‌آلود بودنم کم بشه.
( جانا خشک توصیف کردی، متن جایگزین: چشم‌هام به خاطر خواب‌آلودگی خمار شدن؛ دستم رو روی چشم‌های عسلیم می‌کشم( این چشم عسلی بودن خودش یک توصیف ظاهریه) تا شاید ازخواب‌آلود بودنم کم بشه. )
( جانا این یک مثال بود فقط، تا بر اساس اون ذهنت باز بشه و متنی زیباتر جایگزین کنی. تا الان هیچ توصیف ظاهری از شخصیت‌های رمانت نکردی! و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

fatemeh^_^

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
486
پسندها
2,777
امتیازها
14,573
مدال‌ها
14
  • #6
پارت پنج

باران:
شماره‌ی ناشناسی که روی گوشی افتاده بود، ذهنم رو درگیر کرد. مدام فکر کردم که کدوم یکی از بچه‌های دانشگاه می‌تونه باشه؛ ولی هیچی یادم نیومد. لرزون دستم سمت علامت سبز روی تماس بردم. عجیب بود!(انگشت لرزونم رو به سمت علامت سبز تماس بردم تا تماس رو برقرار کنم.)
دلشوره‌ای عجیب داشتم، جوری که حس می‌کردم با جواب دادن به تماس قراره بلایی سرم بیاد. آخه امکان نداره این وقت شب کسی به من زنگ بزنه. خانوادم هم که عین خیالشون نیست من کجام، چی می‌پوشم، چی می‌خورم! اون‌ها من رو از خونشون بیرون انداختن. به خاطر چی؟ به خاطر خواهری که با حرف‌هاش پدر و مادر رو ازم دور کرد یا بهتره بگم متنفر کرد. کاشکی یه روزی می‌تونستم انتقام این لحظه‌هام رو ازش بگیرم. انتقام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemeh^_^

fatemeh^_^

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
486
پسندها
2,777
امتیازها
14,573
مدال‌ها
14
  • #7
پارت شیش

طوری عصبی بودم که کم مونده بود مثل آتشفشان منفجر بشم. اگه آروم نمی‌شدم، شک نداشتم می‌زدم تموم وسایل‌ اتاقم رو می‌شکستم. من روی خوابم حساس بودم و آروشا بدجوری نقطه‌ضعفم رو فهمیده بود.
- ببین فقط می‌خوام ببینمت، اگه می‌ترسی که آدرس خونت رو بفهمم، اشکالی نداره آدرس یه پارکی رو میدم بیا اون‌جا با هم حرف بزنیم. من وقت زیادی ندارم.(،)درکم کن.(توصیف حالت قبل از دیالوگ)
به فکر فرو رفتم. اگه آدرس خونم رو ندونه زیاد نمی‌تونه اذیتم کنه و فوقش یه آبی، رنگی، چیزی رو روی سرم می‌ریزه و لباسم رو خراب می‌کنه. پارک هم زیاد چیزی برای ترسیدن نداره، شایدم داره! اگه قبول نمی‌کردم با خودش می‌گفت: «ترسو، حتی نمی‌تونی یه روز شجاع باشی»...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemeh^_^

fatemeh^_^

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
486
پسندها
2,777
امتیازها
14,573
مدال‌ها
14
  • #8
پارت هفت

تندتند کفش‌های اسپورت مشکی_سفیدم رو پوشیدم. حوصله بستن بندهاش رو نداشتم. خم شدم و بی‌حوصله با دستم بندهای کفشم رو داخل کناره‌هاش فرو کردم. سرم رو بالا بردم که کمرم تیر کشید.(،) آخی گفتم و با دستم کمی ماساژش دادم. از در خونه بیرون زدم و در رو بستم که صدای محکمی ایجاد کرد که خودم چند متر پریدم هوا، چه برسه به همسایه‌های بدبخت!(از خونه خارج شدم و در حیاط رو محکم به هم کوبیدم. صدای بلندی که ایجاد کرد باعث شد از شدت ترس یک متری بالا بپرم و چشمام رو محکم ببندم.)
توی پیاده‌روی خیسی که به خاطر بارون باریدن بود، قدم برمی‌داشتم. توی ذهنم سعی می‌کردم مدام دلیل این زنگ زدن ناگهانی آروشا رو بفهمم ولی هرچه فکر می‌کردم هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemeh^_^

fatemeh^_^

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
486
پسندها
2,777
امتیازها
14,573
مدال‌ها
14
  • #9
پارت هشت

***
(پارت هشت)

چند روز گذشت و ساتیا به هوش اومد. ساتیایی که از وقتی چشمش رو باز کرد و دور و اطرافش رو دید، متعجب به همه‌جا چشم دوخت. گوشه‌به‌گوشه جنگل رو زیر نظر گرفت و چشماش اندازه هلو گرد شد. حق داشت برای کسی که یه عمر تو آپارتمان زندگی کرده، دیدن این‌جا با این همه زیباییش معرکه‌ست. به درخت‌های میوه‌ای نگاه می‌کرد که تو این فصل از سال رشدشون و میوه دادنشون توی سرزمینش غیر ممکن بود. بعدش به گیاهان سخن‌گویی نگاه کرد که با لبخند به سمتش کش اومده بودن. یهو جیغی کشید و از حال رفت.
رستا بهش نزدیک شد و محکم عین لباس چلوندش. وقتی دید هیچ حرکتی نمی‌کنه، دستش رو به طرف گیاهی که شنیدم برگ‌هاش به هر قسمت از بدن بخوره دورش محکم پیچیده میشه دراز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : fatemeh^_^

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #10
نقد همراه رمان پنهان‌ترین رازها
نویسند: *chista* *chista*
منتقد: N Niyosha22
پست نهم
به سمت صدا برگشتم و زل زدم بهش. موهای بلند سیاه با چشمای سبزی که درست عین چشمای یه گربه‌‌ هستش.(چینش جمله‌های ایراد دارند، بهتر بود در جمله‌ی دوم فعل رو آخر می‌آوردید و ضمناً چون در جملات اول افعال ماضی بودند در ادامه هم از همون افعال استفاده می‌کردید، "هستش" مضارع است و بهتره که به فعل گذشته تغییر کنه) لباس درازی به تنش بود که سیاهِ سیاه بود(فعل بود چندین بار تکرار شده، کافیه از نثرها و جمله‌های دیگه استفاده کنید و برای این‌که جملات آرایش زیبایی داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22
عقب
بالا