متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار رویا زرین

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 219
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1

لمس کن

صدای من این جاست

ترانه ی آرام

روی نبض آبی دستت …
 
امضا : SAN.SNI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2

نپرس

از دل واپسی های زنانه ام چیزی نمی گویم

از انتظار و کسالت نیز

از تو اما

تبلور رؤیاهای منی

به سان

انسانی

تعبیر خوابهای آشفته ی رسولانی

و پرهای کبوتران آینده در آستین تو است

بی تو اما

هوای پر گرفتن

توهمی است

و عشق

از انتظار و کسالت و دلتنگی

فراتر نمی رود
 
امضا : SAN.SNI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3

دوستش می دارم .

لبخندش را

فریبی نه که هدیه ای می انگارم

من همه ی سنگهایش را پرستیده ام و

آتش و

آب و خاکش را

من آفتابش را پوشیده ام و

عصاره ی ماهتابش را

پیاله پیاله نوشیده ام

دوستش می دارم

زمینی که تو روی آن راه می روی
 
امضا : SAN.SNI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
من آبچاله ی هرز کوچکی بلدم

که پر از خاطرات گل آلودی ست

که ته نشین می شود

آرام

آرام

آرام

عزیزترینم

باران که تمام شد

بیا برویم عکس آسمان و

جفتی پرنده ببینیم
 
امضا : SAN.SNI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5

فرو افتاده

از بام مه گرفته ی کهکشان

میان میدانچه ی فیروزه ای

کنار فواره ای که در ذهن کوچک عصیانش

رؤیای

نطفه ی ابری ست

فروغلتیده

در سرخی گردبادی از

عبور محموله های خون

در انعقاد سیاهی بشکه ها

فروپاشیده

در جنون

بی انجام

میدان

مه گرفته ی

بی لیلی
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
شنا می کنی

در فاصله ی دو سوت

در امواج کسانی که بوی شور آب و آفتاب می دهند

سعی می کنی

با عکس کهنه ی کلیدی در جیب

سنگینی قفلی در سینه

و تصویر گمشده ای در زهن

در جستجوی سر نخ گمی

آویخته از پنجره ای تاریک

کسی سوال می کند

آقا

این سوت چندم است ؟

 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7

شستن ظرف ها که تمام و

سماور و چراغ خانه هم که خاموش و

بچه ها هم که خواب و

خوب

حالا یله روی این صندلی خسته

پلک می گذارم و فکر می کنم

از امروز گذشته چه مانده است

کیسه ای زباله و

چند تکه چینی شسکته ی خونی

و دست های بریده بریده ی رنگ ترنج ندیده ای

که سوز می زنند

امروز هم گذشت

بی اینکه صدایم کند : Blue lady
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8

عزیزترینم

شهر هم چنان در امن و امان است

از مرگ و قحطی و تهمت و دیوانگی

خبری نیست

از دزد

از سایه های شغال و مار و افعی و عقرب

اما دروغ چرا؟

حالم بد است

هر چند لحظه سرم سوت می کشد

دیگر به سکوت هیچ دیواری اعتماد ندارم

دکتر خیال می کند این تهوع

از پوچی است

تجویز کرده تمام پرده های خانه را بسوزانم

و با پلک های باز بخوابم

من بعد

از ترس اشباح این شب بی سپیده

بگو چه گونه نلرزم؟

عزیزترینم

حالا برو برای خودت بخواب و

ستاره سوا کن

و چند لحظه بعد

در انتهای نامه

صدای گریه می آید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : SAN.SNI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9

برایت از غربتی
نوشته ام
که جهانی است
و تا چشم کار می کند از پرده ی اشکی نوشته ام
که پوشانده تمام کوچه های
مجاوری
که ختم به خاکستری خوابگاه غروب است
برایم نوشته ای
اصلا
به جای حفظ این همه قانون
گوشواره های بدل بیاویز و
سایه ی فیروزه ای بزن
و گوشه ی لبهات
برای مزمزه ، چند قطعه جاز سبک تر از کاه و
فقط شبیه خودت که نباشی
دیگر نه غربتی ست
و نه بغض قرمزی
که ماسیده روی سفیدی چشمت
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
چیزی به یاد نمی آورم
نه از دندان های شیری خاک شده
پای درخت سیب و
نه از مشق های دو خط در میان عید و
نه از شکاف های جمجمه ام
صفحه ی سیزده از فصل چهارم تقویم کدام سال سیاه بود ؟
نمی دانم
فقط بعد ها شنیده ام
که یک نفر آمده با دست های پر از گچ
و روی تخته سیاه خیابان
کروکی اقبال مرا کشیده و رفته است
و بعد ها از عابرین سوال کرده
من آن
روز
با شاخه گلی شکسته ، گوشه ی لبهام
سراغ تو را با لهجه ی کدام پرنده گرفتم
دیگر چه فایده
که خیره بمانم به سپیدی این سقف ؟
من که چیزی به یاد ندارم
جز اینکه به احتمال قوی
دیری است با له شدن الفت گرفته ام
و دیگر کسی صدای کشیده ای که
حتی شبیه نام تو باشد
از میان لب های من نشنیده ست
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا